۱۳۸۷ تیر ۵, چهارشنبه

یعنی نفر بعدی کی می تونه باشه این وقت شب ؟!! (;


میم میم از دیروز که بهت زنگ زدم که تولدتو تبریک بگم و تو گفتی که یه ماه دیگه برای همیشه میری ، یک لحظه هم از کله ام بیرون نرفتی ! میم جان با اینکه تو خیلی آدم آهنی هستی ولی من دوستت دارم و دلم برات خیلی تنگ می شه . میم میم من با تو خیلی دوست نزدیک نبودم ولی هر چی ازت تو خاطرم مونده خنده است . الان دیگه همه بداخلاقی هات هم تو ذهنم تبدیل به خنده شده . وقتی میم کاف رفت من اصلا نفهمیدم . بعدا هم که فهمیدم خیلی ناراحت نشدم . ولی الان واسه رفتن تو خیلی ناراحتم . میم میم مرسی به خاطر هر چی که بوده و نبوده . مرسی به خاطر پروژه کامپایلر ! مرسی به خاطر کمک هات تو پایگاه و دیگه یادم نمیاد چی ... مرسی که تو که عمرا نم پس نمی دادی ، سر امتحان جاوا بعد از اینکه کلی خودمونو کشتیم یک کلمه گفتی استاتیک فاینال . استیلت هنوز یادمه ((: با یک حرص و اعصاب خوردی ای گفتی ، که یعنی خفه شید بذارید حواسمو جمع کنم سؤالها رو خوش خط جواب بدم !!! دلم واسه دری وری گفتن با تو تنگ می شه . واسه توچال و فری کثافت با تو . واسه درکه و قلیون با تو . واسه اینکه هی بخوایم برنامه بذاریم بریم شمال و آخرشم نشه . میم میم من می دونم که تو اصولا بی معرفتی . ولی من انگار احتیاج دارم که آدم ها رو دوست داشته باشم . میم میم من می دونم که تو هرگز اینها رو نمی خونی . هیچ وقت هم نخواستم بهت بگم که دوستت دارم یا دلم برات تنگ می شه یا شده یا هر چی . چون تو خیلی آدم آهنی ای ! و شاید یکی از دلایل اینکه که من ازت خوشم میاد همین آدم آهنی بودنته . راستش بعضی وقتها به اینت حسودیم می شه ! من اینها رو اینجا می نویسم چون حس می کنم این حرفها رو به خودم و بلاگم بدهکارم . میم میم من می دونم که تو داری جای درستی می ری . تو به درد همونجا می خوری . با اون سیب زمینی بودنت و خوره برنامه نویسی ات . من می دونم که تو اونجا آدم موفقی می شی . میم میم یادته اون روز ماشین جاروبرقی تو - عین اون قارچه تو اون کتاب بچگی هامون که اونقدر بزرگ شد که همه حیوونها زیرش جا شدن تا از بارون خیس نشن - اونقدر بزرگ شد که ما هفت نفری توش جا شدیم ؟میم میم یادته سر کلاس فارسی استاده همه اش به تو می گفت شما بخون صدات قشنگه؟ سیبیله یادته کنار اسمت کشیده بود؟ یادته می گفتی می خوام برم آلمان اسلحه سازی بخونم ؟!؟!! میم میم یادته اون روز که بعد از فارغ التحصیلی هامون بود ، من اومده بودم دانشگاه که از جزوه های کوفتی پارسه لعنتی کپی بگیرم و تو هم اومده بودی دنبال ریکامندیشن ، من اونقدر از دیدنت ذوق کردم که نزدیک بود بپرم جلوی ماشینت ؟ یادته همون روز جلوی جنگل زیست و فیزیک یه چیزی راجع به الف لام بهم گفتی ؟ می دونی چقدر با اون حرفت حال کردم ؟ که عین خر مونده تو کله ام و هر وقت دلم خیلی می گیره حرف تو رو یادم میارم و حالم یه کم بهتر می شه . میم میم یادم نیست تو دام بودی یا دامر . به تو و الف عین می گفتیم دام اند دامر . جدا شما دو تا با هم خنده دار بودید ! دلم حتی برای اون الف عین خرررر( !) هم تنگ شده . دیروز گفتی که قبل از رفتنت می بینیم هم دیگه رو . ولی فکر کنم من ترجیح بدم نبینمت .چون از خداحافظی متنفرم . از اینکه بدونم این آخرین باریه که دارم طرفو می بینم ، متنفرم . شاید بهتر باشه ، آخرین بار تو همون مهمونی باشه که نمی دونستم آخرین باره . اه بی خیال دال ت جان ! میم میم همه اش هی همه چی داره یادم میاد و حالم بیشتر گرفته می شه . نمی دونم نفر بعدی که میذاره و میره کیه . امیدوارم به کوری چشم الف لام عزیزم هم که شده ، من باشم !! (;
میم میم خداحافظ .

هیچ نظری موجود نیست: