۱۳۹۵ مرداد ۹, شنبه

کاسیو بیا جلو

یک ساعتی دارم که عمرش -به نسبت سن خودم- می‌شود گفت که دراز است. به دلایلی که زیاد برایم روشن نیست این ساعت خیلی برایم عزیز بود، یا هست. نمی‌دانم حالا که دیگر درست کار نمی‌کند باید از فعل مضارع استفاده کنم یا ماضی. نه همان مضارع بهتر است چون با وجود داغانی‌اش هنوز دوستش دارم. چرا این‌قدر دوستش دارم؟ احتمالن چون هم خوشگل بود (البته به نظر خودم. تا جایی که یادم است مامانم همیشه می‌گفت این آشغال چیه) هم پرکتیکال و هم در بسیاری از لحظات سرنوشت‌ساز و حیاتی زندگیم باهام بود. در تمام این پانزده شانزده‌سالی که از عمر ساعته می‌گذرد، ساعت‌های دیگری آمدند و بعضن هم رفتند ولی این سر جای خودش وایستاده بود. یادم نمی‌آید چند دفعه بندش را عوض کردم از بس زیاد بود. حتی یک‌بار هم بعد از جست‌وجوی زیاد موفق شدم یک بند شبیه بند اوریجینال خودش پیدا کنم که البته آن هم بالاخره پکید. هروقت می‌رفتم بندش را عوض کنم نگاه تحقیرآمیز ساعت‌فروشه را حس می‌کردم، ولی برایم مهم نبود که یک نفهم چه فکری درباره‌ی من و ساعتم می‌کند.
 دفعه‌ی اولی که رفتم ایران از توی کارتن مارتن‌ها پیداش کردم و با خودم آوردمش، در حالی که خوابیده بود و بندش هم دیگر عملن قابل‌استفاده نبود. این‌جا ساعت‌سازی به‌دل و ارزان پیدا نکردم که نونوارش کنم. سفر دوم با خودم بردمش ایران و توی همان شلوغی‌های قبل از عید از بازار تجریش مرغوب‌ترین و قشنگ‌ترین بند و گران‌ترین باتری مغازه‌ی ساعت‌فروشی را برایش گرفتم. آمدم خانه و دیدم دکمه‌هایش درست کار نمی‌کنند. تا آمدم غصه بخورم بابام که سوپرمن است شنلش را پوشید و شیرجه زد روی ساعتم و با تقریب خوبی درستش کرد. چند روزی دستم کردم و قربان‌صدقه‌اش رفتم و باهاش نوستول‌بازی کردم. ولی بعد از یکی دو هفته دیدم که هی عقب می‌ماند. گفتم این بدبخت دیگر عمرش را کرده و دست از سرش بردارم. البته توی دلم فکر می‌کردم که چند وقت بعد می‌روم سراغش و شاید خودش درست شده باشد. ولی نشد که نشد. تعمیرش هم که آفتابه خرج لحیم بود تازه اگر تعمیر می‌شد. ولی به هر حال دلم نمی‌آمد که از خودم جداش کنم. باز آوردمش اینجا ولی این‌بار رفت توی جعبه‌ی یادگاری‌هام.
بزرگترین مزیت ساعته این بود که هم عقربه‌ای داشت هم دیجیتال (تازه دو تا دیجیتال)، سر هر ساعت تک‌زنگ می‌زد (و این چیزی بود که از بچگی که ساعت ماشین‌حسابی خفن پسرداییم را دیده‌بودم عقده‌اش به جانم افتاده بود)، الارم و کرونومتر و تاریخ و روز هفته هم داشت. تازه چراغ هم داشت؛ آب‌هویج هم می‌گرفت. آدم دیگر واقعن چه توقعی می‌تواند از یک ساعت داشته باشد؟ تازه مهم‌تر از آن کاسیو بود که کاسیو به نظر من سرور و سالار ساعت‌هاست. چرا؟ چه می‌دانم لابد چون ساعت عروسی بابام کاسیو بوده و سالها دستش می‌کرد و ساعت جادویی عموم که آهنگ‌های خفن می‌زد کاسیو بود و اولین ساعتی که داشتم کاسیو بود و یک سری دلیل دیگر تو این مایه‌ها.
ساعت‌هایی که بعد از آن خریدم یا کادو گرفتم، هیچ‌کدام دو موتوره نبودند و مرضش به جانم مانده بود. حالا آن موقع‌ها دو موتور می‌خواستم چه کار نمی‌دانم. چند روز پیش طی اتفاقاتی که به دنبال هم افتاد (این اتفاقات در نوع خودشان مهم بودند ولی شرحشان در این مقال نمی‌گنجد)  تصمیم گرفتم که بالاخره جای خالی ساعت عزیزم را پر کنم. در عرض چند دقیقه گشتن در سایت کاسیو، چیزی پیدا کردم که می‌توانست جای خالی عشق از دست‌رفته را پر کند. قیمتش هم به طرز غریبی ارزان بود و اینکه ساعته به زعم سایت و طراحانش مردانه بود برام مهم نبود. معطل نکردم.

ساعت جدیدم امروز به دستم رسید. قشنگ است. خیلی. سادگی‌ش را خیلی دوست دارم. فورن تنظیمش کردم. لازم نبود منوال طول و درازش را بخوانم. اینکه کدام دکمه را چندبار و چه‌مدت باید فشار بدهیم که چی بشود، توی مغزم حک شده‌بود، با تشکر از کانسیستنسی کاسیو. سر هر ساعت که تک‌زنگ می‌زند منقلب می‌شوم و می‌گویم ای جونم. رنگ و منگش با قبلی فرق می‌کند طبعن. چراغ هم ندارد متأسفانه. ولی فرق مهم‌تر این است که آن‌وقت‌ها نمی‌دانستم با دوال‌تایم‌ش (موتور دوم دیجیتال)  چی‌کار کنم. ولی الان می‌دانم. الان عقربه‌ای‌ش به وقت اینجا، و دوال‌تایم‌ش به وقت ایران است.





پ.ن. چرا عکس گذاشتم؟ برای این‌که اینستاگرام ما را معتاد کرده، و برای اینکه تصویری از چیزی که ازش حرف می‌زنم به مخاطب بدهم. شاید هم برای آیندگان. آن‌هایی که صد سال بعد این وبلاگ را خواندند بدانند که ساعت‌های عصر نیاکان‌شان چه‌شکلی بوده.