این عکس را باید بشناسی. توی خودت است. همین دور و بر ها. به اینجا می گفتیم هیچستان. یعنی ما که رفتیم دانشگاه، فهمیدیم بهش می گویند هیچستان. توی این عکس یک عالمه آدم هست. درست که نگاه کنی می بینی شان. اصلاً خودت برو توی فیس بوک ببین چند نفر توی این عکس تگ شده اند. ببین خیلی وقت پیش نبود ها. خیال برت ندارد که دارم از نوستالژی های سی چهل ساله کتاب های گلی ترقی و اینها حرف می زنم. نمی دانم چه مرگی است این روزهای ما که اتفاقاتی که باید توی بیست سال بیفتند توی دو سال می افتند، شاید هم کمتر. توی این عکس به جز درخت و سنگ و خاک و تیر چراغ، یک عالمه آدم هست که ماه رمضان شان است و آمده اند اینجا چیزکی بخورند. توی این عکس یک عالمه جشن تولد هست. توی این عکس دستی است که توی دفترم دورش خط کشیدم که نقشش را لااقل هر وقت خواستم نگاه کنم. توی این عکس کلی دراز کشیدن هست. کلی گولّه برف هست. کلی خنده هست. کلی ساز هست. خوب نگاه کن. تو می دانی آدم های توی این عکس الان کجایند؟ می دانی آدم های توی عکس های دیگر کجایند؟ باید بدانی دیگر لابد. آدمهایی که از بی گناه ترین مردمان تو بودند و گذاشتند و رفتند. شاید یکی یکی که می رفتند درست نفهمیدی. حالا وقتی رفتی فیس بوک خوب نگاه کن. ببین کی ها کجاهایند. به جان خودم و خودت که دلم تنگ همه شان است. برو ببین که چند نفر این عکس را دیدند و دلشان هوایی شد. چشمشان تر شد. اصلاً من دیگر دلم نمی خواهد بروم توی فیس بوک. برو ببین کی آن سر دنیا سنگ تو را به سینه می زند. برو ببین کی آن سر دنیا تاوان تو را پس می دهد. برو ببین کی دارد با تمام قوا از دست تو فرار می کند. ما به تو چه هیزم تری فروختیم که دوستی های ما را اینطور می کشی ، به مرگ غیر طبیعی؟ تو که می دانی من آدم یک روز و دو روز نیستم. من آدم دل بستنم، ریشه کردنم. میهن جان، عزیزم، محور جانشینی من خراب است. خوب؟ ( سلام لاله). من آدم رفتن نیستم. چرا می خواهی زورم کنی؟
اینهمه رفتند و دارند می روند، من هنوز آنقدر پوستم کلفت نشده که به بعضی نقاطم هم نباشد. اینجا می نشینم و دلتنگی هایم را رفت و روب می کنم و هی به خودم و این و آن لبخند می زنم که حالم خوب است و زندگی به کام است و می آیم توی وبلاگ ها دنبال درد مشترک می گردم و یواشکی سری هم شاید به سایت های کارت سبز و آن بیمارستان خیلی خیلی بزرگ و تمیز شمالی بزنم. کسانی که مانده اند را می شمارم. بعد رفتن و نرفتنم را می گذارم توی دو کفه ترازو. کارم که تمام شد، باز پا می شوم و برای گودبای پارتی بعدی لباس عوض می کنم و ماتیک خندان مهمانی می مالم و یادگاری می خرم برای یک رفتنیِ دیگر.
راستی چند تا عکس پر از خالی دیگر می خواهی نشانت بدهم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر