۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه


دیشب مامانم تصادف کرد. یک تصادف کوچک. من زیاد در جریان نبودم که دقیقاً چی شده. وقتی آمد خانه راجع بهش مقادیری صحبت کردیم. امروز یک ای میل برای من فرستاد. نمی دانم چرا. نپرسیدم هم. ولی دلم خواست اینجا بنویسمش. متن را عیناً می نویسم اینجا.



بارون تندی می اومد. خسته بودم. ساعت 8:30 شب بود. رفته بودم دارا رو از مدرسه بیارم. ترافیک وحشتناک و معطلی دم مدرسه ی دارا حسابی کلافه ام کرده بود. نزدیک خونه، دور میدون رو که زدم، یه نیش ترمز و . . . وای ی ی صداری قُر شدن ماشین رو شنیدم. گلگیر سمت راست بود که جیغش در اومده بود. اومدم از ماشین بپرم پایین که دیدم قاتل یه پیکانه. اومدم داد و بیداد کنم که دیدم قاتل تاکسیه. اومدم اعتراض کنم که دیدم طرف صحبتم یه پیرمرده ( تصدیقش رو دیدم، هفتاد سالش بود ). دیگه کوتاه اومدم، ولی وقتی که گفت خانوم شما مقصرین، لج کردم و گفتم بذاریم افسر بیاد. یه نیم ساعتی صبر کردیم، افسر اومد، گفت اون مقصره. اونقدر صداش و قیافه اش مظلوم بود که از خدا می خواستم افسره بگه من مقصرم. خود افسره هم گفت : حاج آقا من خیلی تلاش کردم که بگم این خانوم مقصره، ولی خوب چه کار کنم آیین نامه می گه حق تقدم با ایشونه. حاج آقا هم در کمال استیصال گفت : هر جور شما بگین. بعد گفت : من یه صافکار آشنا دارم، می تونم بدم درستش کنه. منم گفتم باشه. افسره گفت : من برم ؟ شما خودتون مدارک رد و بدل می کنین؟ گفتم : بله شما بفرمایین. دیشب مدارک رو عوض کردیم. امروز صبح رفتم صافکاری. خودم بردم ببینم چقدر می شه. گفت چهل هزار تومن، صافکاری بدون رنگ. ساعت سه حاج آقا زنگ زد، که برم سر میدون. صافکارش رو آورده بود. اون گفت با بیست و پنج هزار تومن درستش می کنم. ولی اولاً جاده ساوه بود تعمیرگاهش، ثانیاً خیلی اینکاره نبود. گفتیم خوب توافق کنیم حاج آقا یه پولی به من بده. هر چی گفت شما یه چیزی بگو، گفتم نمی گم. آخه صداش و قیافه اش خیلی مظلوم بود. بعد گفت ده هزار تومن خوبه؟ خنده ام گرفت. حتماً قیافه ام خیلی درونم رو نشون می داد دیگه، فهمیده بود چی فکر می کنم. آخرش گفتم پونزده هزار تومن، کمتر هم نکنید لطفاً. وقتی پول رو گرفتم یکی تو سرم گفت : آخه خنگ مگه نمی گی چهل هزار تومن باید بدی. یکی از تو قلبم گفت : آخه حاج آقا راننده ی تاکسی بود، آخه با این سنش کار می کرد، آخه مظلوم بود، آخه دلم می خواست اینم ازش نمی گرفتم. اومدم پول ها رو بذارم تو کیفم، دیدم پولا بوی گلاب می ده . . .

هیچ نظری موجود نیست: