اسم کتاب کافه پیانو را این ور و آن ور زیاد شنیده بودم و خوانده بودم . کنجکاو شدم که بخوانمش . چند هفته پیش رفتم دنبالش که تمام کرده بودندش . کنجکاویم بیشتر تحریک شد . چند روز پیش چاپ دومش را خریدم . من نه منتقد ادبی ام و نه سواد و ادعایش را دارم . اینهایی که اینجا می نویسم صرفا نظر شخصی من راجع به این کتاب است .
اول اول کتاب ، اینکه کتاب به هولدن کالفیلد عزیز پیشکش شده ، توجهم را جلب کرد . ولی حتی اگر اسمی از کالفیلد هم برده نمی شد ، توفیری نمی کرد . چون ردپای هولدن کالفیلد در همه جای کتاب بود و همین جذابیت کتاب را برای من خیلی کم کرد . نه اینکه از هولدن کالفیلد خوشم نیاید ، برعکس من عاشق کتاب ناتور دشت و هولدن کالفیلد سلینجر هم هستم . ولی اینکه همه اش احساس می کردم نویسنده دارد به هر دری می زند که بیشتر شبیه سلینجر بنویسد – نمی دانم بگویم سلینجر یا مترجم ، چون اصل کتاب انگلیسی را نخواندم - خیلی به نظرم مسخره می آمد و باعث می شد فقط برای این کتاب را تا ته بخوانم که ببینیم آیا وضعیت بهتر می شود یا نه ؟ البته از حق نگذریم ، به نظرم این آقا ، نویسنده بی استعدادی نیست و از بعضی قسمتهای کتاب خوشم هم آمد .
راوی داستان لحن خاصی دارد . من کتاب ایرانی دیگری با این لحن ندیده ام و نمی دانم که وجود دارد یا نه ، ولی لحن ، دقیقا لحن هولدن است . نمی دانم خواسته نوآوری بکند یا دقیقا برعکس ، اصلا نوآوری که نکند هیچ ، علنا تقلید کند و به تقلیدش هم اعتراف ! بعضی جاها حس می کردم دست و پا می زند که تفاوتش را در عین لحن ساده اش به خورد شما بدهد .با نگاه صادقانه و خاص اش به هر چیز ، و طرز خاص بیان کردنش و مثال های مخصوص به خودش . البته این در نوع خودش بد نیست ، ولی این دقیقا کاری است که سلینجر در 1951 توسط هولدن اش انجام داد و به نظر من کتاب ها و فیلم های موفق ، تمام مزه شان به یک بار بودنشان است . ورژن دوم ، دیگر قضیه را لوث می کند .
مثلا از این قسمتها خوشم نیامد :
"بنای اذیت کردنت را هم نداشت . یعنی مثل بقیه و در حالی که پدرشان زنده است ؛ فکر نمی کرد تو پدرش را کشته ای و باید به هر قیمت ، نیشی کنایه ای بزند و به هر ترتیبی که شده ، این جنایت هولناک تو را جبران کند ."
"طوری که فکر کنم او الهه کینه کشی و کینه توزی باشد که اسمش ؛ به هر دلیل توی اساطیر یونان جا افتاده . شاید چون ایرانی بوده و آن ها فارسی نمی فهمیده اند . یا پیش خودشان گفته اند به چه مناسبت باید یک ایرانی را بین اسطوره های خودمان جا بدهیم . خودمان کم اسطوره داریم که نمی دانیم باهاش چه کار کنیم ؟!"
از بعضی جاهایش هم خوشم آمد . مثلا :
اول اول کتاب ، اینکه کتاب به هولدن کالفیلد عزیز پیشکش شده ، توجهم را جلب کرد . ولی حتی اگر اسمی از کالفیلد هم برده نمی شد ، توفیری نمی کرد . چون ردپای هولدن کالفیلد در همه جای کتاب بود و همین جذابیت کتاب را برای من خیلی کم کرد . نه اینکه از هولدن کالفیلد خوشم نیاید ، برعکس من عاشق کتاب ناتور دشت و هولدن کالفیلد سلینجر هم هستم . ولی اینکه همه اش احساس می کردم نویسنده دارد به هر دری می زند که بیشتر شبیه سلینجر بنویسد – نمی دانم بگویم سلینجر یا مترجم ، چون اصل کتاب انگلیسی را نخواندم - خیلی به نظرم مسخره می آمد و باعث می شد فقط برای این کتاب را تا ته بخوانم که ببینیم آیا وضعیت بهتر می شود یا نه ؟ البته از حق نگذریم ، به نظرم این آقا ، نویسنده بی استعدادی نیست و از بعضی قسمتهای کتاب خوشم هم آمد .
راوی داستان لحن خاصی دارد . من کتاب ایرانی دیگری با این لحن ندیده ام و نمی دانم که وجود دارد یا نه ، ولی لحن ، دقیقا لحن هولدن است . نمی دانم خواسته نوآوری بکند یا دقیقا برعکس ، اصلا نوآوری که نکند هیچ ، علنا تقلید کند و به تقلیدش هم اعتراف ! بعضی جاها حس می کردم دست و پا می زند که تفاوتش را در عین لحن ساده اش به خورد شما بدهد .با نگاه صادقانه و خاص اش به هر چیز ، و طرز خاص بیان کردنش و مثال های مخصوص به خودش . البته این در نوع خودش بد نیست ، ولی این دقیقا کاری است که سلینجر در 1951 توسط هولدن اش انجام داد و به نظر من کتاب ها و فیلم های موفق ، تمام مزه شان به یک بار بودنشان است . ورژن دوم ، دیگر قضیه را لوث می کند .
مثلا از این قسمتها خوشم نیامد :
"بنای اذیت کردنت را هم نداشت . یعنی مثل بقیه و در حالی که پدرشان زنده است ؛ فکر نمی کرد تو پدرش را کشته ای و باید به هر قیمت ، نیشی کنایه ای بزند و به هر ترتیبی که شده ، این جنایت هولناک تو را جبران کند ."
"طوری که فکر کنم او الهه کینه کشی و کینه توزی باشد که اسمش ؛ به هر دلیل توی اساطیر یونان جا افتاده . شاید چون ایرانی بوده و آن ها فارسی نمی فهمیده اند . یا پیش خودشان گفته اند به چه مناسبت باید یک ایرانی را بین اسطوره های خودمان جا بدهیم . خودمان کم اسطوره داریم که نمی دانیم باهاش چه کار کنیم ؟!"
از بعضی جاهایش هم خوشم آمد . مثلا :
"و از غصه اینکه پولی توی جیبش نیست و مجبور است این وقت شب برود خانه همسایه شان و بیدارش کند که پولی ازش قرض بگیرد ؛ دلم می خواست بمیرم . نه به یک وضع طبیعی . بلکه یک طوری که مایه عبرت دیگران بشود . "
"گفت : حوصله داری ... اگه بخای خیلی قواعدو رعایت کنی ، خوشمزه نمی شه . "
حالا قرار نیست که کل کتاب رو قسمت بندی کنم به بخشهای خوشایند و ناخوشایند و نیمه خوشایند و خنثی و غیره و اینجا بنویسم که !!!! ولی کلا اعتراف می کنم حرصم از دست آقای نویسنده در آمده بود که یک بند تکیه کلام های هولدن - از جمله چیزی و می خواهم بگویم - را دقیقا مانند سلینجر به کار می برد . من از هولدن و طرز فکر و حرف زدن و تکیه کلام هایش خیلی خوشم می آید . ولی جناب کافی من غیر اصیل که از روی دست دیگری ساخته شده ، چنگی به دلم نمی زند . من هیچ اطلاعات خاصی راجع به نویسنده این کتاب ندارم . اینکه آیا کتاب اولش است یا نه ؟ طرف چه کاره هست کلا و اینها . ولی به نظرم اگر ترشی نخورد شاید یک چیزی بشود !!
"گفت : حوصله داری ... اگه بخای خیلی قواعدو رعایت کنی ، خوشمزه نمی شه . "
حالا قرار نیست که کل کتاب رو قسمت بندی کنم به بخشهای خوشایند و ناخوشایند و نیمه خوشایند و خنثی و غیره و اینجا بنویسم که !!!! ولی کلا اعتراف می کنم حرصم از دست آقای نویسنده در آمده بود که یک بند تکیه کلام های هولدن - از جمله چیزی و می خواهم بگویم - را دقیقا مانند سلینجر به کار می برد . من از هولدن و طرز فکر و حرف زدن و تکیه کلام هایش خیلی خوشم می آید . ولی جناب کافی من غیر اصیل که از روی دست دیگری ساخته شده ، چنگی به دلم نمی زند . من هیچ اطلاعات خاصی راجع به نویسنده این کتاب ندارم . اینکه آیا کتاب اولش است یا نه ؟ طرف چه کاره هست کلا و اینها . ولی به نظرم اگر ترشی نخورد شاید یک چیزی بشود !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر