" که چی ؟!" عبارت جادویی من است. کمکم می کند بخشهای ناخوشایند زندگی خودم و دیگران را برای خودم دست بیندازم . کمکم می کند که راحت تر از خیلی چیز ها بگذرم . راحت تر از خودم بگذرم . " که چی ؟!" گاهی آغاز نا امیدی هایم هم هست . می تواند چیزها را پیچیده تر هم بکند . می تواند عین آب خوردن چیزها را برایم بی ارزش جلوه دهد . "که چی ؟!" در چشم به هم زدنی همه چیزرا می برد زیر سوال ، خوشم می آید ازش . گاهی دلداریم است . "که چی ؟!" گاهی بی حوصلگی ام برای زندگی را با شدت می کوبد توی صورتم . (و باور کنید چندان خوشایند نیست !! ) من می دانم که در زندگی یک کارهایی هست که نمی توانم بکنم . واقعیتی است دیگر . به تلقین و"راز" و این حرفها هم ربطی ندارد . آن را هم با "که چی؟!" قابل تحمل تر می کنم . "که چی؟!" گاهی آرامم می کند و گاهی ناآرام . راستش بعضی وقتها آدم را دچار تناقض می کند. گاهی هم کمکم می کند دنیایم را بزرگتر کنم . "که چی؟!" بعضی وقتها ور بدش به ور خوبش می چربد و من هم که پتانسیلش را داشته باشم ، بار منفی سنگینش را می اندازد رویم ومن را می فرستد به قعر سه پی دوم ام . آن وقت است که دچار رزونانس حاد " که چی ؟!" می شوم و سه پی دومم می شود یک چیز تو مایه های باتلاق ! و همه چیز به نظرم بی معنی می شود و باور کنید این هم اصلا خوشایند نیست !! و بعد دست و پا می زنم و ناز همه چیز را می کشم تا آنقدر هم بی معنی به نظر نیایند . مثلا خود همین وبلاگ نویسی . صبح کلا به نظرم بی معنی می آمد . ولی الان می خواهم بیایم و این را پابلیش کنم . البته هنوز هم به نظرم خیلی با معنی و جالب و اینها نیست ولی همینکه در این حد حوصله کنم ، همین چیزهای کوچک هم ، نشانه حرکت به سوی دو پی است .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر