۱۳۹۱ فروردین ۲, چهارشنبه

نوروز 91 را آمده‌ایم تاجیکستان. کشور خیلی فقیری است طفلکی. امروز رفته‌بودیم مراسم ویژه‌ی جشن نوروز، توی یک پارک بزرگی که سردر ورودی‌اش ملغمه‌ی قشنگی از ستون‌ها و موتیف‌های تخت‌جمشید و طاق‌های بلند با نقاشی‌های تاجیکی و غیره و ذلک بود. موسیقی و بزن و بکوب به راه بود. دخترهای سبزه به دست با لباس‌های رنگی به گروه سی‌نفره‌ی ما خوشامد و نوروز مبارک می‌گفتند. لهجه‌شان هم که می‌دانید چقدر بامزه‌است. ما مَهمُنُن اِرُنی‌شان بودیم و کلی تحویلمان گرفتند. وقتی آن وسط داشتیم با دخترها و پسرهای تاجیکی می‌رقصیدیم، با اینکه می‌خندیدیم ولی همه‌مان از دم داشتیم توی دلمان حسرت می‌خوردیم و گریه می‌کردیم. فکر کنم دلیلش واضح باشد نه؟