۱۳۹۰ اسفند ۲۷, شنبه

But now he's dear, and so I'm sure; I wonder why I didn't see it there before*

معمولن وقتی یک اتفاق غیرمعمول برایم می‌افتد، تا پدرجد قضیه را نیاورم جلوی چشمش ول‌کن نیستم. یعنی تمایل خاصی پیدا می‌کنم به بررسی تأثیرات پروانه‌ای مربوطه. نمی‌دانم الان این اصطلاح را درست به کار بردم یا نه. فکر کنم قضیه برمی‌گردد به اینکه می‌گویند اگر توی چین یک پروانه بال بزند توی آمریکا نم‌چیطو می‌شود. حالا هم یک اتفاق غیرمعمول افتاده و من تمام پروانه‌های ممکن را بررسی کرده‌ام.  تا الان حدود شونصد سناریوی مختلف را تجزیه‌ و تحلیل کرده‌ام و همه را با رسم چندین دیاگرام، داکیومنت کرده‌ام برای مراجعات احتمالی نسل‌های بعدی. این وسط از همه بیشتر سناریویی برایم جذاب است که از افسانه‌ی‌اژدهای قرمز شروع می‌شود، وسط راه از گودر می‌گذرد و در نهایت به قضیه‌ی اسکار جدایی می‌رسد. این پروانه‌ها اگر در یکی از این لحظه‌ها، قدر یک اپسیلون یک طور دیگر بال زده‌بودند، من الان اینها را نمی‌نوشتم. البته در صورتی که به قسمت و سرنوشت و لابْستریسم مسلم بین دو نفر(به گیرنده‌های خود دست نزنید. اگر اهل فرندز نیستید طبیعی است که متوجه نشوید چی گفتم) اعتقاد نداشته باشیم. حالا چون دیگر دارم شورش در می‌آورم از این‌همه طول و تفصیل و مقدمه‌چینی و بررسی هزار میلیون جنبه‌ی دیگر قضیه- مثلن اینکه اگر پلیس‌ها هی ماهواره‌ی ما را جمع نمی‌کردند و ما توی خانه‌مان ماهواره داشتیم و بلاه بلاه – می‌کشم بیرون. خلاصه‌ش این می‌شود که اگر من آن شب نمی‌رفتم خانه‌ی بر و بچ که اسکارگرفتن فرهادی را ببینم، و فردایش نمی‌رفتم فیس‌بوک، خیلی چیزها را نمی‌فهمیدم یا لااقل به موقع نمی‌فهمیدم. از وجود رابطه‌ای که مدت‌ها بود بهش شک داشتم و قلقلکم می‌داد، مطمئن نمی‌شدم؛ رابطه‌ی بین دوست‌پسر سابقم و یک دختر دیگر. بعد این‌طوری شد که من فهمیدم که چقدر بودن با این آدم برای من مهم است. بله، به نظر خودم هم مسخره می‌آید، اینکه من شش ماه پیش تصمیم قطعی گرفتم که این آدم من نیست، من هم آدم ایشون نیستم. پس باید به هر جان کندنی شده، شر این رابطه‌ی بیمار پنج شش ساله از سر خودم و ایشون کم بشود، حتی اگر ... شب و روز بر ما گلوله بارد. هار هار. (نیم ساعت بود این "حتی اگر" را نوشته بودم و دنبال ادامه‌ی جمله می‌گشتم، دیدم چیز خوبی به ذهنم نمی‌رسد، این بود که جای خالی را با کلمات کاملن نامناسب پر نمودم.)
الان دلم نمی‌خواهد راجع به رولر کوستر عشقی که این شش ماه گذشته بعد از به هم زدن، سوارش شده بودم زیاد حرف بزنم. خودم زیاد حالیم نبود که. فردای شب اسکار، وقتی پاهام آمدند روی زمین تازه یک کم شروع شد به حالیم شدن. مچ خودم را وقتی گرفتم که وقتی فهمیدم دوست‌پسر سابقم سه ماه است که با آن دختر دیگر دوست شده و فلان موقع‌ها که ما فلان‌جاها بودیم، این‌ها در واقع با هم بوده‌اند و من نمی‌دانستم و غیره و ذلک، به حال جنون و عرعر افتادم. هر چه خاطرات عشقی رولر کوستری‌ام را به خودم یادآوری می‌کردم، افاقه نمی‌کرد. یک کم که آرام‌تر شدم، دیدم که نه بابا! من هنوز این آدم را می‌خواهم. خوشبختانه آن آدم هم هنوز من را می‌خواست.  حالا در این حد هم قضیه فیلم‌هندی‌طوری نبود ها. مذاکرات و درگیری‌های درونی و بیرونی ما چندین روز طول کشید. خلاصه می‌گویم که زیاد حوصله‌تان سر نرود. ولی دلم می‌خواهد یک بار سر فرصت، فقط لیست گه‌هایی که توی رابطه‌ی ما خورده را بدهم بهتان بخوانید. یا باورتان نمی‌شود، یا بهمان می‌خندید. به نظر خودمان که خنده‌دار هم هست. حالا قسمت فیلم‌هندی‌اش مانده تازه، خنده‌دارتر هم می‌شود. می‌خواستم تا تصمیم‌مان قطعن عملی نشده، چیزی توی وبلاگم ننویسم، یا لااقل درفت کنم و بعدن پابلیش کنم. چون از عکس‌العمل چند تا از دوست‌هام که اینجا را می‌خوانند می‌ترسیدم. به خاطر اینکه آن‌قدر از تصمیمم مطمئن نبودم، که اگر فلان دوست صمیمی‌م منفی‌بازی در بیاورد، بتوانم در جوابش مثبت‌بازی در بیاورم. فقط به آدم‌هایی که مطمئن بودم واکنش‌شان مثبت است گفتم که من و خس جدی جدی می‌خواهیم ازدباج کنیم. (ترجیح می‌دهم به جای ازدواج بگویم ازدباج چون این‌طوری انگار بار قضیه یک کم سبک‌تر می‌شود) احتیاج به زمان، یا نمی‌دانم چه چیزهای دیگری داشتم که یک کم زیر پایم محکم‌تر بشود، یا لااقل دیگر حس نکنم که دارم روی طناب راه می‌روم و یکی یک هل بدهد می‌افتم پایین. به هر حال، الان مقادیر معتنابهی قوی‌تر، آرام‌تر و مصمم‌تر شده‌ام و دلم‌ می‌خواهد محتویات مغزم را یک کم مرتب‌ کنم و فرآیند پنیک‌زدن‌های متعددم و آنتی‌پنیک‌هایی که برای خودم درست کرده‌ام را، توی وبلاگم بنویسم. فکر می‌کنم خوشحالم که اشتباه کرده‌بودم، و بیشتر خوشحالم که الان فهمیدم که اشتباه کرده‌بودم. ولی مثل روز برای من روشن است که اگر تمام آن اتفاق‌ها توی رابطه‌ی ما نمی‌افتاد، منظورم همان گه‌هایی است که آن بالا گفتم، اگر پای اشخاص سوم و چهارم و پنجم و ششم و اِن‌ام به رابطه‌ی ما باز نمی‌شد، اگر شش ماه پیش برای بار نمی‌دانم چندم برک‌آپ نمی‌کردیم و سفت و سخت پایش وای‌نمیستادیم، الان این‌جا نبودیم. اوه اوه تا دوباره بند نکرده‌ام به آنالیز پروانه‌ای بروم پی کارم. خدافظ.

* " Something There", Beauty and the Beast

۱ نظر:

OMID گفت...

مبارکا باشه!
اون دختر ِ دیگه چی شد اون وخ؟