۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

از لبخندی که از توی عکسش به من می زند چندشم می شود . "دوست عزیز" به شدت به اصل پایداری انرژی معتقد است . ولی من دوست ندارم بین انرژی من و دختر توی عکس بخواهد موازنه برقرار شود . من هنوز هم شبها توی خوابهایم با او دعوا می کنم و گمانم همین است که او می خندد...
پ.ن. خوب آدم ممکن است برای وبلاگ جدیدش هم هیجان زده شود و مثل وقتی که یک لباس نو می خرد و دلش می خواهد هی آن را بپوشد ، دلش بخواهد هی در بلاگ جدیدش بنویسد . چه است مگر؟

۴ نظر:

... گفت...

خوشحالمان آمده که رفیقمان این تو است

ناشناس گفت...

بلاگ نو مبارک باشد. هرچند دل ما هم برای جای قبلی تنگ می شود. پیشنهاد می کنیم شیفتی کار کنی، صبح تا عصر اینجا، عصر تا شب هم اینجا(چشمک).

ناشناس گفت...

اینجا چقدر نظر دادن دنگ و فنگ داره!! اون قدر گیر داد به من که تو نظر قبلی اینجا با اونجا تو هم تو هم شد اونجا جا افتاد!

Unknown گفت...

پیغام من و چرا پاک میکنی ;(