۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

در راستای کاهش احساس غربت در بلاگ جدید

امروز که این بلاگ را درست کردم کلی هم یاد بلاگ قدیمی ام افتادم و دلم برایش که دیگر وجود خارجی هم ندارد ، تنگ که نشد ، اصولا چیز خیلی خاصی نشد . ولی یه چیزی شد که باعث شد من بروم سراغ آرشیوم و نوشته هایم را بخوانم و دلم بخواهد که چند تایش را که خیلی برایم نوستالژیک اند اینجا کپی کنم .
====================================================================

بالاخره با اون وروجک کار دادم دست خودم! کاکائو الان بهتر شده. هنوزم دلم براش تنگ می شه خيلی زياد.هنوزم گاهی فکر می کنم که جاش چقدر خاليه. ..دلتنگی هام رو ريختم تو خودم و الان همه چی يه جور ديگه است. ديگه زدم به فاز بی خيالی... به قول وروجک، گفتم گور بابای زندگی . بذار ببينيم چی ميشه. وروجک محشره ، معرکه است ...ولی خدا آخر و عاقبت ما رو به خير کنه .به هرحال گور بابای زندگی! بالاخره ترم اول جهنمی هم تموم شد. بايد يه کامپايلر بنويسم. خيلی وحشتناکه اعصابم رو داغون کرده.دلم می خواد صبا رو ببينم. دلم می خواد همه اون کارهايی که خيلی وقته می خوام بکنم بکنم .ولی وقت نميشه. ...

دوشنبه، 6 بهمن، 1382
(پ.ن. صبا رو هنوز ندیدم . )
====================================================================
یادش به خیر !
وقتی جهان
از ريشه جهنم
و آدم
از عدم
وسعی
از ريشه های يأس می آيد
وقتی که يک تفاوت ساده
در حرف
کفتار را
به کفتر
تبديل می کند
بايد به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی طرفی
مثل نان
دل بست
نان را
از هر طرف بخوانی
نان است !
« قيصر امين پور »

شنبه، 19 اردىبهشت، 1383
====================================================================
زنگ ادبیات ...!!!
تو شاهکار خلقتی
نهايتی نهايتی
به بامداد دوستی
من ازطلوع دلپذير خنده های تو
به خلسه هزار شعر عاشقانه می روم
در ابتدای کوچه تفاهم ای پرنده اميد
تو ای نجيب فروغ صبح روشنی
من از سکوت آن صداقت نهان تو
به سکر عارفانه می روم
به قصر مجد دوستی
به خيمهء اميد و آرزو عشق کودکانه می روم
خدای من
من از تلاوت کتاب آسمانی لبت
که حاوی تمام سوره ها و آيه های مهربانی است
من از شنيدن کلام تو
نوشتن سلام تو که نامی است
به عرش ، صوفيانه می روم
تو شاهکار خلقتی
تو واژه ی صميمی محبتی
غنيمتی! غنيمتی
به وقت کوری شبم
من از فروغ پر تلألو نگاه تو
به عمق پر حماسه کتاب شاهنامه می روم
اميد من هوای من تنفسم
تو خود حماسه بديهی صلابتی
چه عزتی
تو جاودانه لذتی
در امتداد عمر بی بهانه ام
مقدس يگانه ام
به لطف کبريايی ات
به صورت خدايی ات
در آن نگاه شيشه ای مهربانی ات
تو ای نسيم
طليعه اميد
به اوج عشق بی کرانه می روم
تو شاهکار خلقتی
تو خالق تمامی صداقتی
حقيقتی
نهايتی
غنيمتی! غنيمتی
« سهراب سپهری »
چهارشنبه، 23 اردىبهشت، 1383

====================================================================
کاش می شد بعضی وقتها هم ديگران حرفهامو بدون اينکه بگم بشنون. بعضی حرفهام اونقدر سنگينن که نمی تونن از جاشون تکون بخورن و از دهنم بيان بيرون، می مونن و سنگينيشونو ميندازن رو من...!
جمعه، 22 خرداد، 1383
====================================================================

امروز شازده کوچولو ۲۰ ساله شد.
يه کم بزرگ شده!نه؟!
سه شنبه، 26 خرداد، 1383
(شازده کوچولو چند روز دیگه 24 سالش میشه...)
====================================================================
-
وروجک برام شکل يه علامت سواله، اين شکلی :‌ ؟
هيچ علامت سوالی تا حالا اينقدر اذيتم نکرده.حتی اونهايی که آخر سوالهای کنکور بود!
جمعه، 29 خرداد، 1383
====================================================================
(:
نوارناکامی ها ادامه دارد، به روی تورينگ ماشين زندگيم!
Copy Righted!! All rights resereved by A.L.K
دوشنبه، 1 تير، 1383
====================================================================

بيا...
نگاه کن!
ببين خطم خوبه؟
من دور تو خط کشيدم
و
روی خودم.
سه شنبه، 20 مرداد، 1383
====================================================================
شادمانی و خوشبختی در يک نت تنها نهفته نيست ، شادمانی آن چيزی است که که در دو نتی که با هم تلاقی می کنند وجود دارد .
بدبختی وقتی است که نت عوضی نواخته می شود ، چون نت شما با نت همسفرتان در هم نمی آميزد .

از کتاب « ديوانه بازی » نوشته « کريستين بوبن »
شنبه، 24 مرداد، 1383
====================================================================
چند وقته اصطکاک تو زندگيم خيلی زياد شده . روحم اکيدا داره ساييده ميشه .
شنبه، 24 مرداد، 1383
====================================================================
تو هم با ما نبودی

خیلی دوستش داشتم. هیچ موجود زنده ای اندازه اون بهم نزدیک نبود. شاهد تمام ناراحتی ها و شادی ها و تنهایی هام بود . هم اتاقی ام بود، برای 7 ، 8 سال ... و امروز وقتی بعد از 3 هفته وارد اتاقم شدم ، دیدم رفته ...
نخل مرداب قشنگم خشک خشک شده بود، وقتی من نبودم ، هیچ کس نبود که بهش آب بده و دوستش داشته باشه.
جمعه، 27 شهريور، 1383
====================================================================

آدمی که زه زه رو دوست داشته باشه و بگه که زه زه اونو ياد خودش می اندازه ،‌چطوری می تونه اينقدر بد باشه؟
خيلی خسته ام ...
شنبه، 28 شهريور، 1383
====================================================================
بعضی وقتها خیلی از خودم بدم میاد. پریشب تولد بابا بود . وقتی داشتم هدیه ای رو که همون روز با عجله براش خریده بودم کادو می کردم یه لحظه خشکم زد! که من برای تولد فلان دوستم از خیلی وقت قبلش به فکر افتاده بودم و حاضر بودم پیاده تمام شهرو بگردم که هدیه ای که تو فکرم بود رو براش پیدا کنم و یک شب تقریبا نخوابیدم که براش یه جعبه درست کنم !!!! و روز تولدش خوشحالش کنم. ولی برای تولد بابام ... که عمرا هیچ دوست و رفیقی به پاش هم نمی رسه ... خدا وکیلی ارزش کدوم دوستم اندازه بابا ( یا مامان ) هست ؟ هیچ کدوم ... حتی بهترینشون . ولی من بعضی وقتها اونقدر احمقانه تو خودم غرق می شم که این چیزا رو نمی بینم .گاهی حالم از خودم به هم می خوره ...
دوشنبه، 30 شهريور، 1383
====================================================================

امروز از کنار يه آقايی رد شدم که داشت به يه خانومه می گفت : زندگی ،‌دو دو تاش هيچ وقت چهار تا نيست !
اول فکر کردم راست می گه ! بعد ديدم نه ... بعضی وقتها هم واقعا چهار تاست!
پنجشنبه، 2 مهر، 1383
====================================================================

درسته که حالم گرفته است . درسته که دلم گرفته . درسته که فاصله ام با اون تا صندلی پشتی ظاهرا کمتر از يه متر و باطنا بيشتر از يه سال نوريه ،‌ ولی برام عجيبه که يه جورايی بی خيالم ، که اونقدر هم برام سخت نبود که امروز بهش بگم باهات نميام ، که احساس می کنم يه جورايی قوی ام . شايد به خاطر حرفهای آقا معلم باشه!
تو هم همينو ميخواستی مگه نه؟ ولی من نمی خواستم . قوی بودنو نمی گم ها.فاصله رو می گم.

دوست دارم وقتی ميای می پرسی داری چی می نويسی ... البته گفتی باز چی داری پشت سر من صفحه ميذاری !! خوب می بينی که !!!

اولين روز - سايت دانشکده
شنبه، 4 مهر، 1383
====================================================================
اگر من خودم هستم چون خودم هستم ،‌ و اگر تو خودت هستی چون خودت هستی ، من خودم هستم و تو خودت هستی. و بر عکس ، اگر من من ام چون تو تويی و اگر تو تويی چون من من ام ،‌ من من نيستم و تو تو نيستی ...!

از نمايشنامه « هنر » نوشته « ياسمينا رضا »
جمعه، 24 مهر، 1383
====================================================================

گاهی وقتها وبلاگ نوشتن به نظرم مسخره مياد ... مثل الان که دوست دارم با تو حرف بزنم ولی نمی تونم و ناخودآگاه ميام طرف اينجا... ولی اون حرفها مال تو ئه ، مال من و تو و من نبايد اينجا بنويسمش .
پشيمون شدم از نوشتن حرفهايی که می خواستم بگم.
نگين که انگاری مجبور بوده اگه حرفی هم نداره بالاخره يه چيزی بنويسه . بالاخره امشب هم يکی از شبهای بيخوابی و تنهاييه ديگه...
جمعه، 6 آذر، 1383
====================================================================

امشب هم ، سهراب نخوندی...
خودش که گفت :
تهی بود و نسيمی .
سياهی بود و ستاره ای .
هستی بود و زمزمه ای .
لب بود و نيايشی .
« من »‌بود و « تو » يی :
نماز و محرابی .
پنجشنبه، 19 آذر، 1383
====================================================================
بعضی راهها تنهايی طولانی ترند. مثل راه دانشگاه تا شهربازی که امروز برای اولين بار تنهايی رفتم...
يكشنبه، 29 آذر، 1383
(پ . ن . و من الان می دانم که بعضی راهها هم تنهایی کوتاهترند )
====================================================================
امروز کلی یاد شب یلدای پارسال و خاطرات قشنگش کردم. چقدر دلم تنگ شده! یلدای امسالم ، زیاد قشنگ نیست. البته همین رو هم دوست دارم . شاید سال دیگه ، همین ها هم نباشند . اینهمه دیدم که " این قافله عمر عجب می گذرد " ولی بازم باورم نمیشه که یک سال به این سرعت گذشت. امروز لحظه به لحظه ی یلدای پارسال رو واسه خودم زنده کردم ( و چقدر تعجب کردم که اون هم یادش بود!!! )
حیفه آدم شب یلداشو حروم کنه !!می خوام تا صبح بیدار بمونم. امسال باید واسه چند نفر فال بگیرم ؟ یه جورایی قاطیم . زیاد نوشتنم نمیاد . ترجیح می دم فکر کنم...

هنوز به همون وضوح یک سال پیش می تونم بشنوم : " تو . . . میای بریم نون شاهدونه ای بخریم؟ "
تولدت مبارک...!

یلداتون مبارک!

دوشنبه، 30 آذر، 1383
(پ . ن . اینو به خاطر اون قسمت نون شاهدونه ای اش دوست داشتم . چون پاک یادم رفته بود و الان هم پاک یادم اومده.جالبه که وضوحش کم نشده !)
====================================================================
وروجک ميگه من مثل Norton Commander شدم.
پنجشنبه، 10 دى، 1383

۲ نظر:

Unknown گفت...

کاکائو کیه بابا . هزار تا اسم گذاشت . بابائو .
آدرس وبلاگ قبلیت جی بود :D ?

Unknown گفت...

یه روزی گله کردم ، من از عالم مستی
تو هم به دل گرفتی ، دل مارو شکستی
من از مستی نوشتم ، ولی قلب تو رنجید
تو قهر کردی و قهرت ، مسیبت شد و بارید
...