۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

مي‌فرمايند كه : وقتي كه هق‌هق عشق ضجه‌ي احتياجه، سر جنون سلامت كه بهترين علاجه

از دوم سوم راهنمايي عقده‌ي دوست‌پسر گرفته‌بودم. البته بعدش عقده‌هاي ديگري هم اضافه شد. مثلاً اين‌كه خواننده‌هاي خارجي را نمي‌شناختم و مامانم اجازه نمي‌داد آرايش كنم. از وسط حرف‌هاي دوست‌ها و همكلاسي‌ها اسم چند تا خواننده‌ي خارجي را ياد گرفته بودم. اگر كسي ازم مي‌پرسيد تو از كي خوشت مياد مي‌گفتم بن‌جوي يا تِيك دَت مثلاً. حالا اصلاً نمي‌دانستم چه پخي هستند‌ها. توي مهماني‌ها همه‌ بلد بودند ماكارنا برقصند به جز من. مي‌رفتم آن وسط و عين ورزش صبح‌گاهي به بقيه نگاه مي‌كردم و سعي مي‌كردم هركاري مي‌كنند بكنم و الان كه فكر مي‌كنم مي‌بينم چقدر مضحك بوده‌ام. دوست‌هاي من توي مدرسه همه‌ش از دوست‌پسرهاي بالفعل و بالقوه‌شان حرف مي‌زدند و من فكر مي‌كردم كه من چقدر داغانم كه هيچ پسري در زندگي من نيست. احساس مي‌كردم خيلي زشت و بي‌مصرف هستم. اينكه اجازه‌ي آرايش‌كردن هم نداشتم تا لااقل يك كم از زشتي‌ام كم شود حالم را تخمي‌تر مي‌كرد. همان وقت‌ها بود كه تصميم گرفتم بزرگ كه شدم يك دختر به دنيا بياورم و آن‌كارهايي را كه مادر و پدرم آن موقع با من مي‌كردند با او نكنم. آن‌ سال‌ها عقلم خيلي كمتر از حالا بود و فكر مي‌كردم اگر پسري توي خيابان به آدم متلك بگويد، يعني آدم جذاب است. البته تا جايي كه يادم مي‌آيد حتي كسي به من متلك هم نمي‌گفت. فقط يادم هست يك‌بار توي يك اتوبوس شلوغ، روي مرز آن وسط وايستاده بودم و يك‌هو ديدم يك چيزي به شدت به باسنم ماليده مي‌شود. كپ كرده بودم. نمي‌فهميدم چي است. حتي جرئت نداشتم برگردم پشتم را نگاه كنم. بعد نمي‌دانم چي‌شد كه فهميدم يك ازگل عوضي دارد آنجايش را مي‌مالد به من. خاطره‌ي گهي است. يك دختري هم بود، به نظر من خيلي خوشگل بود. يكي دو سال بزرگتر از من بود. قدش هم بلندتر از من بود. دماغش هم از دماغ من كوچك‌تر بود. ريمل هم مي‌زد. هر روز توي اتوبوس توي راه كلاس زبان مي‌ديدمش. دختره هم كلاس زبان ما مي‌آمد. يك بار دختره با دوستش وسط اتوبوس وايستاده بود در حالي كه يك كوله انداخته بود كولش. يك پسري گفت آخ كاشكي من جاي اون كيف بودم. دختره پشتش به پسره بود و من ديدم كه چشم‌هايش گرد شد و آرام رو به دوستش گفت بيشششور كثثثثافت. من توي دلم گفتم خوش به حال دختره كه اين‌قدر جذاب است و وا چرا بهش برخورد. يك پسري هم بود زنگ مي‌زد خانه‌ي ما مزاحم تلفني. من از روي صدايش عاشقش شده‌بودم. بعدها فهميدم كه اين شوخي بامزه‌ي همكلاسي‌هاي قشنگم بوده جهت سركار گذاشتن من. روزها كه از مدرسه مي‌آمدم تا مامان و بابا از سركار برگردند، من سلطان تلفن‌ بودم. روي تلفن مي‌خوابيدم تا زنگ بزند. در حالي كه قلبم توي دهنم مي‌زد بهش مي‌گفتم كه ديگر زنگ نزند و اميدوار بودم كه باز هم زنگ بزند، كه مي‌زد.
من فكر مي‌كردم دختري هستم نفرت‌انگيز، بي‌ريخت، بي‌مزه، بيخود و بي‌جهت و هيچ‌ خري پيدا نمي‌شود كه يك شماره‌ي كوفتي به من بدهد. حال بدي بودم آن سال‌ها.
بزرگ‌تر كه شدم طي فرآيندهاي متعددي بهتر شدم. الان مي‌شود گفت خوبم و خودم را دوست دارم. حالا اصلاً چي شد كه اين‌ها را نوشتم؟ امروز يك پسري باعث شد من ياد اين خاطراتم بيفتم. من داشتم براي خودم تند تند راه مي‌رفتم. اين پسر هم داشت از رو‌به‌رو مي‌آمد. يك لحظه ديده بودمش كه جوان مقبولي است. طبعاً من كه يك زن هستم كه در ايران زندگي مي‌كنم، كلاً آن‌گاردم در خيابان. يعني منتظرم از بغل هر عنصر ذكوري كه رد مي‌شوم يارو يك زر مفتي بزند. البته خيلي وقت‌ها هيچ عكس‌العملي نشان نمي‌دهم. براي اينكه فكر مي‌كنم كه اين آشغال دارد اين زر را مي‌زند كه من را اذيت كند. پس من هم طوري وانمود مي‌كنم كه انگار آشغال مذكور اصلاً وجود ندارد تا چشمش در بيايد و من هم خون خودم را كثيف‌تر نكرده باشم. عرض مي‌كردم كه، اين پسر از كنار من داشت رد مي‌شد كه يك‌هو وايستاد و گفت اِ چقدر خوبين شما! من ديگر ازش رد شده‌بودم و خنده‌م گرفت. راستش را بخواهيد باهاش موافق هم بودم. چون وقتي مي خواستم از خانه بيايم بيرون توي آينه را كه نگاه كرده بودم فكر كرده بودم چه خوب شده‌ام. پسر گفت مي‌شه يه دقه وايسين؟ طبق عادت عكس‌العملي نشان ندادم. دوباره حرفش را تكرار كرد. نمي‌دانم چرا وايستادم. آه بي‌شك به‌خاطر صداقتي بود كه در صدايش موج مي‌زد؟ نه بابا. آخر بامزه گفته بود. يك حالتي دادم به صورتم كه اِ با من بودي؟ و برگشتم به سمتش.
حالا اميدوارم طرف وبلاگ‌خوان از آب در نيايد و شانس ما بيايد اين‌جا را بخواند و ما ضايع شويم. البته آن‌طور كه صاحب اين وبلاگ به من گفته، اينجا چندان هم معروف نيست و خلاصه كه توكل به خدا.
پسر آن‌طور كه مي‌گفت سه سال از من كوچك‌تر بود و وقتي داشتم باهاش حرف مي‌زدم قشنگ حس والدين‌طوري بهم دست داده‌بود. پسر خوش‌هيكل و خوش‌قيافه‌اي بود، ولي از نظر من فرقي با يك پسر زشت و بدهيكل نداشت. منظورم اين نيست كه خيلي آدم معنوي هستم و اي برادر سيرت زيبا بيار. منظورم اين است كه من وقتي سيب مي‌خواهم و سيب نيست، برايم فرقي نمي‌كند پرتقال‌خوني بهم بدهند يا پرتقال هسته‌دار گندالو؛ من سيب مي‌خواهم. دلم نيامد توي ذوقش بزنم. شايد هم براي جبران يك كم از همه‌ي آن وقت‌هايي كه دلم مي‌خواست يك نفر به من شماره بدهد ، بود. شماره‌ش را گرفتم و شماره‌م را دادم و رفتيم پي كارمان. شايد هم در آن لحظه فكر كرده‌بودم كه ايول يك هيجاني،‌ تغييري، آدم جديدي، چيزي. بعدش كه رفتم داشتم فكر مي‌كردم قواعد بازي چطوري بود؟ بايد دختر كلاس بگذارد و زنگ نزند؟ بايد يك نخي بدهد؟ بايد خودش را چس كند؟ ول كن بابا اين مسخره‌بازي‌ها را. ديگر حوصله‌اش را ندارم. آشنايي‌هاي اين مدلي، به من نمي‌آيد. ديگر اصلاً بهش فكر هم نكردم. داشتم اين را مي‌نوشتم، پسر بهم مسج زد. اسمم را هم توي مسج نوشته بود : سلام فلاني، خوبي؟ لابد كه ببيند راست گفته‌ام يا نه، يا اگر اسم الكي هم گفته‌ام يادم بيايد كه به كي چي گفته‌ام. پنجاه تا مسج زد با محتويات مختلف از به نام‌ خدا هستم گرفته تا به اميد ديدار و غيره، كه براي من در يك خط قابل ترجمه بود : من پسر خوبيم حاضري با من سكس داشته باشي؟ آدرس فيس‌بوكش را داد. فكر كن كه من نروم فضولي! يك عالمه عكس گذاشته فقط از خود خودشيفته‌اش. قد بلند، تاپ‌لس، فيگورهاي بروسلي‌طوري، هيكل ميكل ميزون، بازو و سيكس پك رديف. هوم كه اين‌طور.
نع. اين شماره‌ها را آن‌وقت كه بايد مي‌گرفتم نگرفتم و تمام شد رفت. قضيه منقضي شده. (چه جمله‌اي! بگذاريد آن شده را هم بردارم و بگويم : هذه القضيةٌ منقضيتاٌ) حالا هر چي.
قطعاً اين نيست چيزي كه من مي‌خواهم. جنوني كه بخواهد به دل رواني من بچربد، خيلي كله‌خرتر از اين‌ چيزها بايد باشد پسر جون. ديگر حوصله‌ي بازي ندارم. من تا اطلاع ثانوي موچم.

۲ نظر:

soha گفت...

تو تا اطلاع ثانوی خدایی یا دست کم پیامبرش :)
من به این نتیجه رسیده ام که دور مجنون ها گذشته است, فقط حیرانم که دنیا, چرا همچنان در کار تولید دل روانی, اهتمام می ورزد؟

پژوهشگران گفت...

با سلام
ما یک تیم پژوهشی دو نفره از دانشگاه های علامه طباطبایی و شاهد هستیم که در مقطع کارشناسی ارشد رواشناسی مشغول به تحصیلیم. برای پژوهش تازه مان به تعدادی از افراد نیاز داریم که وارد سایت پژوهشی ما شوند و در پژوهش ما شرکت نمایند. پژوهش ما مرتبط با بررسی برخی از ویژگی های شخصیتی با توجه به گرایش جنسی افراد است. کافی است برای شرکت در این پژوهش به آدرس سایت ما که در زیر می آید رفته و پرسشنامه ها را تکمیل کنید. قطعا جز با پاسخ گویی شما دوستان انجام این پژوهش میسر نیست و با شرکت خود لطف بزرگی به جامعه علمی و ما خواهید نمود. پیشاپیش از نگارنده وبلاگ بدلیل استفاده از این محل برای اعلان خواست پژوهشی مان بدون توجه به مطالب وبلاگ عذرخواهی می کنیم و اعلام می کنیم از آنجا که این پژوهش با بودجه شخصی انجام می شود هیچ سرمایه ای جهت تبلیغات نداشتیم. از این رو ناگزیر به این کار شدیم. در ضمن ممکن است در وبلاگی از روی فراموشی چند بار این آگهی را درج کرده باشیم. از این بابت هم عذر می خواهیم. آدرس سایت پژوهشی ما عبارتست از:
www.ravan-azmoon.otaqak.ir
در نهایت باز هم سپاسگزاریم.