۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه
۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه
ما را مجروح نگذاری
دوست دارم مَردم، وقتایی که ناآرومم، باشه.
بغلم کنه، یک دستش رو بذاره روی کمرم، اون یکی دستش رو بذاره پشت گردنم و انگشت اشارهاش روی اونجایی که موهام شروع میشه بره بالا و بره پایین، و یواش زیر گوشم بگه : شششش.
جانم، عزیزم، غصه نخور، درست میشه، من اینجام، آروم باش، همه یه طرف؛ اون شششش یه طرف.
بغلم کنه، یک دستش رو بذاره روی کمرم، اون یکی دستش رو بذاره پشت گردنم و انگشت اشارهاش روی اونجایی که موهام شروع میشه بره بالا و بره پایین، و یواش زیر گوشم بگه : شششش.
جانم، عزیزم، غصه نخور، درست میشه، من اینجام، آروم باش، همه یه طرف؛ اون شششش یه طرف.
Posted by
Don Té
یک عدد غُر خاموش ناراضی خستهی متحرک میباشم که هر چه نوشتن دارم حرام مشقهایم میکنم و به وبلاگم چیزی نمیرسد و از اینجا ننوشتن به سان لاکپشتی شدهام که از آن وری افتاده و دست و پا میزند. ببینید میگویم لاکپشت و نمیگویم سوسک یا خرچسونه یا قورباغهی معلول که شما سنگ پشت من را هم در نظر داشته باشید، که این سنگ از همه لحاظ بر من مستولی است لامروت؛ حتی اگر عجالتاً ظاهرش اینطوری باشد که من روی آن افتادهام.
Posted by
Don Té
۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه
حبابی که بخورد به نوک دماغ آدم و بترکد
یک چیزی را که بدانی
دیگر نمیشود که ندانیاش.
مثل لبهای تو که طعم لب دیگری را بگیرند؛
مثل لبهای من که طعم لب دیگری را بگیرند؛
مثل زخم پیشانی هری پاتر میماند،
دیگر نمیشود که ندانیاش.
مثل لبهای تو که طعم لب دیگری را بگیرند؛
مثل لبهای من که طعم لب دیگری را بگیرند؛
مثل زخم پیشانی هری پاتر میماند،
حتی اگر همین امشب راه بیفتم و با تمام مردان شهر بخوابم.
Posted by
Don Té
اشتراک در:
پستها (Atom)