۱۳۸۷ مرداد ۱۲, شنبه

!Like I needed a closure again

از صبح تو کله ام می چرخد که : تو امشب می روی ؛ بالاخره می روی . سعی می کنم بهش فکر نکنم . تصمیم می گیرم بهت زنگ نزنم برای خداحافظی . خداحافظی یعنی چه اصلا ؟ که چی ؟ حرفی برای گفتن به تو ندارم آخر ! شب شده . با آن همه شلوغی و دود و نورهای رنگ و وارنگ و دوستان دور و بر و خون ناخالص توی رگهام ، بالاخره از کله ام می روی بیرون . دارم ته دلم به دخترک و پسرکی که هر کدام به آن یکی گفته اند می روند مهمانی خانوادگی و بعد از قضای روزگار هر دو از یک مهمانی کاملا غیر خانوادگی سر در آورده اند و دروغشان در آمده و حالا زده اند به تیپ هم ، می خندم . یک نفر -یک دوست مشترک - out of blue در می آید و یک چیزی راجع به تو می گوید . بعد هم می گوید" امشب می ره ها !" می خواهم داد بزنم سرش که : "فکر می کنی من خودم نمی دونم ؟" ولی لبخند می زنم و زیر لب می گویم : "آره . می دونم . " ناخالصی خون کار خودش را می کند . گور بابای تصمیم صبحم . شماره ات را می گیرم . آن قدر که آنتن بدهد و گوشی را برداری . می دانم که آخرین باری است که این شماره را می گیرم . درست یادم نیست توی آن شلوغی چه گفتیم . ولی یادم هست که گفتی : " تو میای و به من سر می زنی " ! من پوزخند می زنم . خداحافظی می کنم و قیافه ام خیلی کج و کوله می شود . می شمارم که چند دقیقه دیگر می روی . بهترین دوست دنیا کنارم است . حرف می زند . حرفهای خوبی می زند . یک چیز توی این مایه ها که " داری از کاه کوه می سازی " و "باید براش خوشحال باشی" . درست نمی شنوم من ولی . بعد می گوید : "Now give me a smile " دو نقطه دی می شوم . می گوید : "!A real one " دستش را می گیرم و می رویم می رقصیم . نور ها می زنند توی چشمم . فلش را بیشتر دوست دارم . انگار یک لحظه یک آدم را می بینی و لحظه بعدی را که نمی بینی ، خودت هر طور خواستی تصور می کنی . یا اینکه اصلا تصور هم نکنی بهتر است . نمی دانم چرا . شاید چون بعضی حرکات آدم ها زیادی است !! تو همچنان توی سرمی . دوست ، پیشم است . مهربان و عزیز مثل همیشه . با آن لبخند دوست داشتنی اش . از آن دوست ها است که اگر نباشد نمی دانی چه کار باید بکنی . خوب است که هست .
زودتر از معمول مهمانی را ترک می کنم . همه جایم انگار زق زق می کند . می خواهم بروم زیر آب سرد . امشب ، از آن شب ها است . از آن شب ها که با ناخالصی خون ، از آن شب ها بودنش دو چندان می شود .
می دانی رفتن تو ، فقط رفتن تو نیست . رفتن تو ، تجسم محض نقطه سر خط روزهای خوب دانشگاه است . رفتن تو ، شروع رفتن دیگران است . رفتن تو ، تازه اولش است .
می دانم که اگر مثل قبل تر ها پروازتان از همین فرودگاه قدیمی نزدیک خانه مان بود و نه آن فرودگاه بزرگ جدید دور وسط بیابان ، منتظر صدای بلند شدن هواپیمایت می ماندم و وقتی رفتنت را می شنیدم ، می خوابیدم .
میم میم خداحافظ .

هیچ نظری موجود نیست: