خوب راستش را بخواهید ، من حتی یک خواهر واقعی هم ندارم . ولی یک دانه خواهر غیر واقعی دارم . این غیر واقعی که می گویم یک وقت فکر نکنید که یعنی از پدر جدا از مادر سوا ییم ها . نه ! دقیقا یعنی غ ی ر و ا ق ع ی . این خواهر خانم بگی نگی کم پیداست . ولی آن قدر هوای من را دارد که هر وقت بخواهم بیاید پیشم . راستش درست نمی دانم اسمش چیست یا چه شکلی است . (لابد اسمش ستاره است ، شاید هم سهیل !! ) ولی فکر کنم شبیه من باشد و انصافا هم آدم خیلی باحالی است . یکی دو سالی از من بزرگتر است . امروز هم اینجا بود . از صبح که من از دنده چپ بیدار شدم و آن قدر توی رختخواب ماندم تا حالت تهوع گرفتم ، یک بند گیر داده که آخه چه مرگته بچه امروز ؟ هی بهش می گویم ول کن حوصله ندارم . پاپیچ شده که مگه تو الان هزار و یک کار نکرده نداری ؟ می گویم تو بگو ده هزار تا . همه شون به جهنم . می گوید هوممم! هورمون هات به هم ریخته . لابد باز خواب هم دیدی ؟ نمی دانم ناکس از کجا اینها را می فهمد . من را زیاد نمی بیندها ولی حفظم است . نشسته بودم یک گوشه و تا اعماق در خودم فرو رفته بودم که آمد گفت اه لعنتی خوب چته ؟ که جوش آوردم و سرش داد زدم که بابا مگه حالیت نیست می گم ولم کن . چی از جونم می خوای آخه ؟ نمی خوام اصن حرف بزنم . که پکر شد و گذاشت رفت بیرون از اتاق . خوب آن موقع من داغ بودم و حالیم نبود . بعد که آمدم این را نوشتم و یک کم حالم بهتر شد ، خودم از رفتار بیشعورانه ام خیلی ناراحت شدم . می دانید عذاب وجدان و این حرف ها دیگر . آخر او خیلی مهربان است . گفتم بروم از دلش در بیاورم و بهش بگویم که بیاید برویم بیرون و آبمیوه مهمان من – هیچ وقت از دو تا لیوان بزرگ آب طالبی کمتر نمی خورد - و بعد برایش بگویم که چه مرگم است و او هم گوش کند و یک کم خواهر جان بازی در بیاوریم . ولی دیدم رفته که رفته . لاکردار انگار هر وقت من حالم خراب است پیدایش می شود و تا می شوم خواهر غیر حال خراب و دوست داشتنی اش ، زودی غیبش می زند .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر