۱۳۹۳ آذر ۳۰, یکشنبه
۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه
۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه
عقدهای
گوشی و سیم کارت جدیدو همین الان گرفتم. بماند که مخم تیلیت شده از بس پلنهای مختلف و آپشنهای مختلف بهم ارائه دادن و هی باید حساب میکردم چیزی نره تو پاچهم و اینا. اومدیم تو یه فست فود.در حین غذاخوردن وصل میشیم به اینترنت وایرلس فست فودیه. طبعن اولین چیزی که رو گوشی جدید بخواد نصب بشه وایبره. یادم هست که چقدر دنگ و فنگ داشت موقع اکتیوکردن که میخواست اس ام اس بده کد فلان رو بفرسته.شده بود که دو سه روز معطل شده بودم حتی.
میرم تو پلی استور. از اینکه راحت وارد اکانتم میشم به شگفت میام. چیزی فیلتر نیست،کسی نمیگه ببخشید این در کشور شما غیرقابل دسترس هست. دانلودشدن وایبر اندازه یه قلپ نوشابه طول میکشه. میزنم که کد رو برام بفرسته. کشورم رو که مینویسه یونایتد استیتس آو امریکا، نیشم باز میشه. (حالا اون که نمیدونه، ما میگیم زدیم شما هم بگید زده) انگار قله ای فتح کرده باشم. باقی قضایا هم چند ثانیه بیشتر طول نمیکشه. حالا میتونم هی وایبر کنم به آدمهای توی ایران و قلپ قلپ اشکامو قورت بدم.
۱۳۹۳ مهر ۱, سهشنبه
به حق این شبهای عزیییییز!
۱۳۹۳ شهریور ۲۹, شنبه
فصل چندم : خارج
پ.ن. تا اطلاع ثانوی اینجا پر از چس ناله و غرغر خواهد بود.
۱۳۹۳ تیر ۳۱, سهشنبه
بلیت یکسره خر است. خیلی.
۱۳۹۳ تیر ۸, یکشنبه
And labod you tell me that's the beauty of life huh?!
به نظرم باگ های زندگی بیش از اونیه که بخوام ازش لذت ببرم و آدمهای دیگری رو هم به دنیا بیارم. از اون شب تا حالا نگرشم نسبت به غذا هم تغییر کرده. غذا میخوری و چند ساعت بعدش تبدیل میشه به این حجم کثافت و گاهگاهی دردسرهای بزرگ. دیگه غذا برام جذاب نیست. قبلنها که مامان میگفت کاش غذا یه قرص بود میخوردیم سیر میشدیم، میگفتم نـــــه پس لذت خوردن چی میشه؟ لذت نگاه کردن به غذا؟ الان؟ الان هیچی. غذا میبینم فوری تصور میکنم که دو ساعت دیگه تبدیل به چی میشه و میگم گور بابای غذای فلان و بهمان.البته متأسفانه هنوز گشنهم میشه ولی میگم فقط یه چیزی باشه سیر شم. دیگه کسایی که عکس غذا میذارن تو شبکههای اجتماعی به آرنجم هم نیستن. چند وقت پیش یه مانیفستی داشتم که هرکی پنج تا پشت سر هم عکس غذا گذاشت تو اینستاگرام آنفالو میکنم. هم به نظرم خیلی رقتآور میومد که آدمها پز خوراکیهاشون رو بدن، هم اینکه وقتی میدیدم گشنهم میشد و حرصم میگرفت. ولی الان؟ عکس غذا جیش و پیپی میاد به نظرم و حتی رقتآورتر شده. گشنهم هم نمیشه دیگه و فقط تو دلم میگم چه خوشیهای کوچک پستی دارن بعضیها. اینکه آدم از غذا خوشش بیاید پست نیست، اینکه عکسش را شر کند اینور آنور پست است، به نظر من. شاید هم خوش به حال اونها اصلن و خر منم که درک نمیکنم. من غصهی مامانبزرگم را میخورم، و خیلی غصههای دیگری هم میخورم.