۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎که من کورش بزرگ را از نزدیک می‌شناسم - یک

‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎چیلیک! و عین یک سگ بوی سیگارش را از پنجره‌ی باز ته یک اتاقی آخر یک راهروی هفت متری بالای چهارده تا پله که پایینشان نشستم می‌فهمم و چیز ِ توی گلویم گــنـده‌تـر می‌شود. لابد باز همین الان یک خبری توی کامپیوترش خوانده یا عکسی چیزی دیده و یا فکری خوره‌اش شده و دستش رفته به پاکت بهمن کوچک و یکی از ده پانزده تا فندکش که هر کدام یک جای منظومه‌ شمسی ولو هستند را هم برداشته و چیلیک! دم پنجره. رسالتم این است که بگویم بابا چقدر سیگار می‌کشی، یا عذاب وجدان که نه، عذاب روح و جان بگیرم که اگر نگویم، تقصیر من است که به خاطر سیگار زودتر می‌میرد و من بعداً جواب خودم را چی بدهم؟ من که کله‌شقی و لجبازیم را از تو گرفتم، روزی هزار بار هم که بهت بگویم این چندمی است؟ و تو یا بداخلاقی و جواب ندهی، یا همانطور که دود پک اول را از گوشه‌ی لبت می‌دهی بیرون لبخند کجی بزنی که یعنی می‌دانی و مرسی که نگرانتم، یا بگویی زیاد نمی‌کشم که، یا بگویی سومیمه، من باز دلشوره‌هه را دارم و باز سر هر سیگار بالاخره یک چیزی بهت می‌گویم، یا ادای خفه‌شدن در می‌آورم و غر می‌زنم سرت. بابا! تو که بابا شدی، تو که بابای من شدی، نباید سیگار بکشی. فهمیدی؟ تو که آخرش حرف حرف خودت است و کار کار خودت، تو که فقط یک‌بار شد که یکی ازنصفه‌شب‌های دهه‌ی اول تیر هشتاد و هشت آمدی به من گفتی سیگار داری؟ که من ایمان آوردم اوضاع انقلابی است؛ تو که سالی یکی دو بار بی‌هوا می‌آیی ازم می‌پرسی روزی چند تا سیگار می‌کشی؟ یا هنوز سیگار می‌کشی؟ لااقل یک بار بیا و بعد از شامی، چایی، چیزی، به جای اینکه تنها بروی پشت پنجره‌ی تاریکت وایستی به سیگار، یا تنهایی پای تلویزیون اخم کنی به حرف‌های آقای میم به سیگار، پاکتت را بگیر طرف من، بگذار یک کم پدر-دختر بازی در بیاوریم دیگر. می‌ترسم دیر بشود. خیلی می‌ترسم.

۵ نظر:

عصربارانی گفت...

چه پست بدی بود برای خاطره ای که آینده می آوردش...روزی!

محمد گفت...

هر چی خواستم یه چیزی بگم در باره این پستت نتونستم ویا ندونستم که چی بگم.این نوشته فقط نشون میده که خوندم و خوشم اومد.راستی داشتن بابایی که سالی 2بار ازت بپرسه چند تاسیگار میکشی یه موهبته .قدرشو بدون.

پروین گفت...

یه نخ سیگار داری؟

بيژن گفت...

از اين سريالهاي تلويزيوني ياد بيگير!!
يك شب در ميون يه قسمت پخش مي كنند ولي تو هنوز تو قسمت اول موندي :)

یک عدد گارفیلد برنامه نویس گفت...

منم این ترس رو دارم که یه روزی برسه و این بازی رو هیچ وقت نکرده باشم! اما نمی دونم اصلا چه جوری می شه شروعش کرد این بازی اونم بعد از اینهمه سال