۱۳۸۷ اسفند ۳۰, جمعه

عزیز من نرین توش

یک روز شاید یک زبانی اختراع کنم برای گفتن ثانیه های طولانی تردید قبل از یک حرف، یک نگاه، یک زنگ تلفن، یک لمس، یک لبخند، هر چی. که کسی به خودش اجازه ندهد بیاید مثل علف هرز باهاش رفتار کند. فرق یک بکنم با نکنم فقط یک نقطه بالا پایین نیست. شاید زندگی ای پشتش صبر کرده باشد حتی.
آخ که شما چقدر خستگی تمام این تردیدها را به تن آدم می گذارید.
اصلاً هیچ من را می شناسید؟

هیچ نظری موجود نیست: