صبح شنبهی بعد ]از پنجشنبهی پست قبلی[ به این خیال خام که "بابا فیل که نمیخوایم هوا
کنیم میخوایم یک تایپو رو درست کنیم دیگه "، گفتم بروم این ثبتِ احوالِ
پیشخوانِ دولتِ محلمان ببینم به جز مفتخوری کار دیگری هم صورت میدهند یا نه، که
کاشف به عمل آمد نمیدهند. کار و زندگیم را ول کردم و با مترو و تاکسی و اتوبوس
راه افتادم به سوی ناشناختهها. ای تو اون روحت! یک بیشعوری سرش به کانش پنالتی
زده و اسمم را عوضی تایپ کرده، حالا من باید بدوم دنبال اینکه ثابت کنم اسمم همین
است که توی تمام اسناد و مدارک شناساییم موجود است. نمیدانم اگر اسمم یک چیزی بود
که با جابهجاشدن دو تا حرف یک چیز بیمعنی از آب درمیآمد هم این بساط را داشتیم
یا نه. توی ثبتاحوال بهم گفتند باید بروم باجهی بایگانی. باجهی بایگانی گفت طبق
اطلاعات موجود در سیستم در تاریخ فلان که میشد حدود یک سال پیش، اسمم به عمد
تغییر کرده. در نتیجه باید بروم "رأی هیئت" را بگیرم. (حالا من نمیدانم
به کار بردن این اصطلاحات مختصر و غیرمفید که فقط خودشان معنیش را میفهمند آیا
نشاندهندهی خفن و پیچیدهبودن کارشان است یا چی. خب درست بگو باید بروی باجهی
حل اختلاف در آنطرف سالن. آخه من چهمیدانم هیئت شما چی است و کجا هست که بروم ازش رأی بگیرم.) کمکم داشت به
نظرم میآمد که قضیه از یک تایپوی ساده یک کم پیچیدهتر است، یا حضرات دلشان میخواهد
پیچیده جلوهاش بدهند. نیمساعتی منتظر مسئول باجهی حل اختلاف شدم، که رفته بود
گل بچیند ظاهرن. بعد رفتم پیش رئیسشان و گفتم اینطور شده. رئیس گفت اینکه مسئلهای
نداره رأی هم نمیخواد بگیری برو بگو خانم باجهی فلان اصلاحش کنه. رفتم باجهی
فلان و رئیسه هم از آن طرف آمد و به خانم گفت که اسمم را توی سیستم اصلاح کند. این
خانم مربوطه، یک کِیس غریبی بود. اگر روانشناس بودم بدم نمیآمد رویش یک مطالعاتی
انجام بدهم. اول یک سری با رئیس سر این چانه زد که کشک که نیست و اول باید ثابت
بشود و از اینجور مسخرهبازیها. بعد از من پرسید که بار چندمم است میروم آنجا.
گفتم بار دوم چون یکبار هم پنجشنبه رفتم و تعطیل بوده. گفت پس اگر در تاریخ فلان
نیامدی اینجا اسمت را عوض کنی چرا اینجا نوشته که در تاریخ فلان اسمت عوض شده.
الان باید ثابت کنی که تا حالا نیامدی اینجا. شوخی نمیکرد ها! طبعن فک من کف زمین
بود. شناسنامهم را باز کرد. ئه ازدواج کردی؟ سند ازدواج و شناسنامهی همسر. گفتم
همراهم نیست. گفت نمیشه باید یه مدرکی بیاری که من بفهمم اسمت دنیاست. شک کردم
که شاید مقابل دوربین مخفی چیزی باشم. گفتم خانوم اونایی که دستته کارت ملی و
شناسنامهم هست دیگه مدرک شناسایی عنه میخوای؟ گفت نــــه نمیشه که باااااید غیر
از اینها یه چیزهای دیگه هم بیاری. مطمئنم که یا داشت تمام سعیاش رو میکرد که وانمود کنه کارش خیلی خطیر و پیچیدهست و دقت فوقالعادهای میطلبه، یا اینکه هر طور شده یک
سنگی جلوی پای من بندازه. گفتم مدرک دیگه میخوای بیا کارت دانشجوییم تصدیقم
پاسپورتم. عجب اینکه با وجودی که هر سهتاش منقضی یا سوراخ شدهبودند خانوم رضایت
دادند بالاخره، که یک نامه خطاب به رئیس گذرنامه مرحمت بفرمایند که اسمم همین است
که بود و توی سیستمشان هم اصلاح میشود. یک تمپلیت کج و کوله هم برای نامههاشان
داشتند که باید خودم میبردم بیرون دو تا کپی ازش میگرفتم و میآوردم، سپس خانوم
با خودکار بیک جاهای خالی رو پر میکردند. بندهخداها مثکه هنوز درسشون به پرینتر
اینا نرسیده. بعد شما انتظار داری با این اوضاع داغونشون، وقتی میخوان خیر سرشون سیستم
انفورماتیک پیادهسازی کنند، از این اشتباهها پیش نیاد؟ خب بیخود انتظار داری. حالا
بعد انتظار داری وقتی فهمیدند اشتباه کردهاند خودشون مثل بچهی آدم اصلاحش کنند؟ بازم
بیخود انتظار داری. به هر حال اینجور چیزا تمبر میخواد مهر میخواد امضا میخواد
کاغذ میخواد مداد میخواد سفارش از بالا میخواد.
نامهی مهر و موم شده را بردم
گذرنامه. یارو نامه را باز کرد و یک مهری زد تنگش. بعد دوباره توی سیستم چک کرد و گفت اسمت که هنوز عوض
نشده. من :| رفتم پیش رئیس که باباجان ببین تو این نامه نوشته که اسمم اونه و در
روزهای آینده (!!!) اصلاح میشه سر جدت بگو این پاسپورت ما رو بدن بریم پی کارمون.
رئیس نامههه رو نگاه کرد و گفت اصلن اون که هیچی اینجا آخرش نوشته در ضمن عکس در
سند سجلی موجود نیست (یا همچین چیزی من جملهی دقیقش یادم نیست). گفتم که نمیدانم
یعنی چی و عکس چی در کجا نیست. گفت این یعنی مدارک هویتیت اشکال داره و تا این
قضیه درست نشه به هیچ وجه نمیتونیم پاسپورت صادر کنیم. وا رفتم. گفتم که مطمئن
بودم اون زنه میخواد یک سنگی جلوی پام بندازهها. ساعت نزدیکهای دو بعدازظهر
بود. دیگر نمیرسیدم دوباره بروم ثبتاحوال. برگشتم سمت شرکت. سر راه انگار که نذری
چیزی داشته باشم دوباره رفتم پیشخوان دولت، بلکه شاید این بار بتواند یک عکسی بزند
توی سند سجلی من. نمیدانم این چه امید بیخودی بود که من بهشان بستهبودم. یارو
شناسنامهم را گرفت و گفت که اووه خب راست میگه دیگه این عکس خیلی قدیمیه قیافهت
عوض شده باید شناسنامهتو عوض کنی! من دو نقطه اُ. شناسنامهم رو گرفتم و الفرار. نمیدونم
این جملهی "عکس در سند سجلی موجود نیست" به چند تا چیز دیگه میتونه
تفسیر بشه؟ جالب شد برام. حالا بعدها اگر بیکار شدم میروم از پیشخوانها و ثبتاحوالهای
دیگر هم میپرسم ببینم نظرشان چی است.
از اساس گرخیده بودم. عوض کردن شناسنامه که به
این راحتیها نیست قربون شکلت. ای خاک بر کلهی پوکت با اون تایپ کردنت بیشعور. من
بیست روز دیگه باید برم و هنوز نه تنها گذرنامه ندارم، بلکه هویت ناقصی هم
دارم.
پ.ن. پیوست نامهای که اداره گذرنامه
بهم داد "صلوات" بود. به این برکت اگه دروغ بگم. پهن بودم.