۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

بادمجان‌های پوست‌کنده و ورقه‌شده و نمک‌خورده از توی آبکش کنار سینک به من چشمک زدند که بیا ما را بخور. ما از ماهیتابه و روغن داغ می‌ترسیم. تروخدا بیا ما را نجات بده. گفتم به روی چشم. انصافن خوشمزه بودند طفلکی‌ها. با گرد غوره و نمک فراوان. نمی‌دانم مزه‌اش را چطوری می‌شود توصیف کرد. باغ گیاه‌شناسی؟! علفزار تازه؟! حالا هر چی. اولین گاز را با احتیاط زدم و منتظر بودم دهنم مزه‌ی زهرمار بگیرد. چون سری قبلی بادمجان‌هایی که خریدم از دم تلخ بودند. نمی‌دانم لامصب‌ها اینها را با شاش خر آبیاری می‌کنند یا زباله‌های اتمی قاطی خاکشان می‌کنند یا چی. ولی این سری بادمجان‌ها اصل بودند، محصول رشت. حتی تخم‌هاشان هم به زور دیده می‌شد که از نظر بنده این مزیت بزرگی – البته صرفن برای یک بادمجان- است.
اینها که بالا گفتم، مال سه ربع ساعت قبل است. الان من گلاب به رویتان شده‌ام و دل پیچه گرفته‌ام و هی عرق می‌کنم. دراز کشیدم کف اتاق و لپ‌تاپم را گذاشتم روی شکمم. گفتم شاید گرمایش نفوذ کند به معده‌ام و بادمجان‌ها را لااقل نیم‌پز کند و شرشان را کم کند. بعد از آنجا که مدت‌ها بود که دنبال فرصت می‌گشتم یک سری به وبلاگم بزنم، دم را غنیمت شمردم. یک عالمه حرف دارم. ولی چون محققان می‌گویند نوشته‌ی طولانی خواننده را می‌گرخاند و من هم با محققان موافقم، الان نمی‌نویسم. بلکه بعدن به صورت سریالی می‌نویسم.
پ.ن. الان دارم مداقه می‌کنم؛ و همچنان معتقدم خدا وقتی داشته بادمجان (و تخم‌مرغ) را می‌آفریده یک چیزی زده بوده.با معده‌م هم صحبت می‌کنم که دفعه‌ی بعدی این سوسول‌بازی‌ها را درنیاورد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

اوه اوه! این چه خبطی بود کردی؟ مامان من یه بار همچین کرد، یعنی بادمجون پوست می‌کند، این گوشتایی که تو کلاهش می‌مونه رو دلش نمی‌یومد حروم کنه، خام خام می‌خورد.
دل پیچه و دل درد ِ وحشتناک و آخر شب کارش به بیمارستان کشید.
حالا نمی‌دونم شاید چون نشسته بوده یا چی.
بپا خودتو خلاصه

همای گفت...

به این جمله ات خیلی خندیدم:
حتی تخم‌هاشان هم به زور دیده می‌شد که از نظر بنده این مزیت بزرگی – البته صرفن برای یک بادمجان- است.
:)))