۱۴۰۲ اردیبهشت ۱۳, چهارشنبه

شروع‌شدن آغاز برنامه‌های ما

 پریروز رسمن پیری‌کوری رو کلیدزدم. یه عینک مطالعه داروخونه‌ای گرفتم که تو کیف روزمره‌م همراهم باشه همیشه. چون چند بار رفته‌بودم چیزی بخرم و روش انقد ریز نوشته‌بود نتونسته بودم بخونم. عینک اصلیم هم که رو میز کار یا کیف کارمه دیگه. دیروز هم تو کنفرانس شرکتمون در حالیکه نشسته بودم و از کسشرها به شدت حوصله‌م سررفته بود، دیدم دیگه نمیتونم چشمام رو باز نگه دارم و خیلی ضایع‌ست اگه یه هو گردنم کج‌شه عقب و خروپفم بره هوا. پاشدم رفتم ته سالن که وایستم مثلن خوابم بپره. هیچی دیگه ایستاده یه لحظه خوابم برد نزدیک بود بیفتم زمین :/  حالا خوبه باز هنوز توانایی اینو دارم که تو اتوبوس در حال حرکت به موبایلم نگاه کنم و این چیزا رو بنویسم.

هیچ نظری موجود نیست: