ما خانوادگی در ابراز احساسات شفاهی
فلجیم. گاهی کتبن وارد عمل میشیم. چه نامههایی پر آب چشم که برای هم ننوشتیم.
سردسته من و بابامیم. مامانم و برادرم گوشههاشون به تیزی من و بابام نیست، یک کم
سمباده خوردهند و گردترند. من و بابام با هم مثل پادگانیم. اینه که وقتی توی
تلگرام برام مینویسه «دخترم»، مثلن نه دخترم یا ممنون دخترم، قند توی دلم آب میشه.
یک بار برام نوشت مرسی عزیزم، و من فکم افتاد کف زمین. خودش هم حتمن آن سر دنیا
چسبیده بوده به سقف. ما کلمههای محبتآمیزمون رو با دقت، صداقت و البته خساست خاصی خرج میکنیم. هرز نمیچرخه و قربونصدقهی الکی تو کارمون نیست. دیگه وقتی برای هم علامت بوس میفرستیم یعنی توی
اوجیم. خوبیش اینه که هر دومون به این امر واقفیم. پشت این صورتک زرد که یک قلب
کوچولوی قرمز از دهنش اومده بیرون، متادیتا بیداد میکنه. ما نگفته میدونیم.
۱ نظر:
Just like me! The problem is how could you deal with people outside of your family, especially your partner.
Cause, I couldn't
ارسال یک نظر