الان ساعت به وقت
محلی 3:45 بامداد است و من از خواب بیدار شدهام و خوابم نمیبرد. در نتیجه تمام
موضوعات عالم اعم از متفرقه و غیرمتفرقه چه بخواهم چه نخواهم میآید توی مغز و
ملاجم (سلام لالا). بعد طی چند فقره بررسی موردی که انجام دادم به این نتیجه
رسیدم که چند وقت است تمایل غریبی پیدا کردهام به دخالت بیجا در کار مردم. قبلن
شاید فوقش به دخالتهای باجا تمایل میداشتهام. فکر کنم تأثیر سفر ترکیه است.
حالا یکی نداند فکر میکند صد سال توی خارجه مانده بودم! ولی عزیزان کمیت مهم
نیست بلکه کیفیت مهم است. ظاهرن من اوقات باکیفیتی را در کشور دوست و برادر سپری
نمودهام. بله حالا که خوب فکر میکنم میبینم که مخصوصن اوقات صرف صبحانه برای من
کیفیت خاصی داشتند. اولن اینکه یک نفر دیگر صبحانه - مخصوصن از نوع مفصل- برایم
آماده کند از جمله فاکتورهای بهشت موعود بنده است. بعد غذاخوری نقلی هتلی که بودیم
سرجمع چهارتا و نصفی میز و صندلی داشت و شاید بشود اینطوری گفت که ما و مسافران
دیگر از لحاظ معنوی سر یک میز مینشستیم. بعد از آنجا که من نه تنها آدم پرحرفی
نیستم، بلکه تا وقتی صبحانه نخورم هم موتورم روشن نمیشود، بیشتر وقت صبحانهخوردن
به دیکد کردن حرفهای مردم میگذشت. به اینکه بفهمم اینها الان روسی حرف میزنند
یا ایتالیایی، آلمانی یا فرانسه. تشخیص کرهای از ژاپنی و امثالهم که عملن مقدور
نبود در نتیجه خودم را بیخود درگیر نمیکردم. توی خیابان هم که راه میرفتیم
هزاربار ملت آمدند از ما به ترکی یک سؤالی آدرسی چیزی پرسیدند و وقتی میگفتیم
ترکی بلد نیستیم با ایما و اشاره یا انگلیسی درب و داغان یک چیزی میگفتند که
قاعدتن به این معنی بود که : ئه عجب آخه قیافهتان عین ترکهاست. توی مترو و اتوبوس هم که هی ترکی میشنیدم و نمیفهمیدم و توهم این را داشتم که لابد یکی دارد به من میگوید مثلن برو کنار رد شم یا کیفت را بگیر آنور یا آی لهم کردی یا همچین چیزی. خلاصه فکر کنم
همهی اینها باعث شد به سندروم عقدهی حرف مردم را نفهمیدن دچار شوم. حالا در خاک
پاک وطن گاهی که سفر هنوز از من برنگشته باشد، از اینکه حرف مردم را میفهمم هیجانزده
میشوم. مثلن میخواهم برگردم به دختره بگویم آدم وقتی میخواهد یکی را غافلگیر
کند برنمی دارد زنگ بزند بهش که یک سورپرایز برات گذاشتم روی میز آشپزخانه. یا
مثلن زنه توی سالن سینما به آن مرد همراهش میگوید وای چقدر گرمه الان چراغها که
خاموش شد پالتوم را درمیارم، من میخواهم بهش بگویم خانم بیخیال محفل بیریاست
ببین من هم دارم درمیارم. (هر کسی از این جملهی آخر برداشت پورنوگرافیک بکند خر
است. جدی) مثالهای دیگر هم دارم ولی اینکه بخواهم همهشان را بنویسم محلی از
اعراب ندارد. (شأن نزول این اصطلاح دقیقن چیه؟ من یادمه توی عربی دوم دبیرستان
مثلن یک کلمه بهمان می دادند باید تجزیهاش میکردیم. بعد بعضی وقتها اعراب محلی
داشت بعضی وقتها نه. من ایدهای نداشتم که اینها چیست. بعد شانسی میپراندم، نصف
وقتها درست درمیآمد.)
خب حالا که راجع بهش نوشتم ایشالا دیگه بهش فکر
نمیکنم. شکرخدا وب نازم هم آپ شد. فردا (یا امروز درواقع) هم میخواهم با آدمهای
جالبی بروم شمال و در ماتحتم مهمانی برقرار است. شاید برای همین خوابم نمیبرد در
حالیکه از شدت خواب حالت تهوع گرفتهام.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر