۱۳۹۱ آذر ۱, چهارشنبه

خیر؛ اتوپیا جای دیگری‌ست طبعن.

تصور کنید فاصله‌ی محل کارتان تا خانه –سینه‌خیز- پنج دقیقه باشد.
تصور کنید مسئولیت کاری‌تان چندان سنگین نباشد.
تصور کنید کارتان برایتان سخت نباشد و ازش لذت ببرید.
تصور کنید محل کارتان را دوست داشته باشید و در آنجا راحت باشید.
تصور کنید ملزم نباشید قبل از ساعت 9 توی شرکت باشید یا بعد از ساعت 3-4 بعدازظهر آنجا بمانید.
تصور کنید بتوانید هروقت دلتان خواست بروید و از مخزن کتاب‌ها و مجلات معماری و طراحی و اینهای موجود در کتابخانه‌ی شرکت استفاده کنید و حالش را ببرید.
تصور کنید که برای گرفتن مرخصی دستتان خیلی باز باشد.
تصور کنید حتی مثلن، که امروز یک بسته‌ی مرموز برای رئیستان رسیده باشد و کاشف به عمل آمده باشد که بسته‌ی مربوطه حاوی یک عدد شیشه‌ی تکیلای گلد فرد اعلاء می‌باشد؛ رئیس‌تان گفته باشد بیایید یک شات بزنیم و شما پرسیده باشید که آیا جدی می‌گوید و او گفته باشد وای نات؛ و در نهایت شما گفته باشید که الان نمی‌خورید چون باید بروید سر کارتان و دقت به خرج بدهید (خویشتن‌داری‌ام از خودم) 
حالا تصور کنید که چقدر ماتحت آدم می‌سوزد وقتی مجبور باشد برود جای دیگری را برای کار پیدا کند؛ چون اولندش پول کافی از جای فعلی در نمی‌آورد دومندش شغلی که برای خودش آرزو دارد خیلی از کار فعلی‌اش وسیع‌تر است.

هیچ نظری موجود نیست: