۱۳۹۰ شهریور ۲۶, شنبه

بچه‌هاي خيلي كوچك حتي مي‌خورندش يا آيا ما تحت تأثير فرهنگسازي مشمئز مي‌شويم؟

بيشتر وبلاگ‌هايي كه تا حالا خوانده‌ام راجع به درونيات آدم‌ها بوده‌اند. ولي من الان مي‌خواهم به مسئله‌ي مهجور بيرونيات بپردازم و يك خاطره‌ي رقت‌انگيز و خيلي خصوصي درباره‌ي بيرونياتم برايتان تعريف كنم. راستش را بخواهيد اول رويم نمي‌شد بيايم اين‌را اينجا بنويسم. ولي بعد فكر كردم كه اگر قبلاً چيزي شبيه اين‌ را جايي خوانده‌بودم حالم آن‌قدر رقت‌انگيز نمي‌شد و ياد نوشته‌هه مي‌افتادم كه يكي ديگر هم اين بلا سرش آمده بوده و سبب دلگرمي بود لااقل. از آنجا كه ممكن است هر كدام از شما يك روزي دچار اين بساط بشود، من براي خدمت به جامعه‌ي بشري تصميم گرفتم كه خاطره‌ي خيلي خصوصي‌ام را با شما شريك بشوم. لطفاً در نظر داشته باشيد كه اين پست حول محور مدفوع بشري و تبعاتش نگاشته‌شده‌است. بنابراين اگر حالتان مي‌خواهد به هم بخورد، بقيه‌اش را نخوانيد. فقط بي‌زحمت برويد و پيام اخلاقي آخر پست را بخوانيد.

واقعاً جاي تأسف است كه در قرن بيست و يكم انسان هنوز با فضولات خود درگير باشد. ما انتظار داشتيم كه الان ديگر اين مشكل حل شده باشد. سؤالي كه براي من پيش آمده اين است كه آيا ما از ويندوز هم كمتريم؟ كه دي‌باگ نمي‌شويم؟ آيا پي‌پي يك باگ نيست؟ اينكه آن خوراكي‌هاي زيبا تبديل مي‌شوند به اين چيز نكبت‌، اگر باگ نيست پس چي است؟ شوخي است؟ قدرت خداست؟ آيا اين باگ نيست كه آدم صبح كه از خواب پا مي‌شود حشري است و مي‌خواهد قبل از هركاري بسكسد ولي دهانش بوي لاشه مي‌دهد و حال پارتنر بيچاره را به هم مي‌زند؟ آيا استفراغ ناشي از اور دوز باگ نيست؟ چرا حال خوش آدم را خراب مي‌كنند آخه؟ چرا دست‌اندركاران اعم از خدا و كائنات بيشتر دقت نمي‌كنند؟

من همين الان از حمام آمدم بيرون و با حوله و موهاي خيس خدمت شما هستم كه تا هنوز در جو قضيه هستم اين‌ها را ثبت كنم. نه كه خاطره‌ي خيلي ارزشمندي است!! دوم‌شخص مي‌نويسم چون فكر مي‌كنم اين‌طوري بهتر مي‌توانم شما را توي خاطره‌ام ببرم.

با دوستانتان آمده‌ايد شمال و براي اولين بار است كه مي‌آييد ويلاي يكي از بچه‌ها. مي‌رويد يك دوش بگيريد. ناگهان طبيعت صدايتان مي‌كند و شماره‌ي دو به شما فشار تحمل‌ناپذيري وارد مي‌كند. توالت فرنگي به شما چشمك مي‌زند. دودل هستيد، نكند خراب باشد؟ يادتان مي‌آيد ديشب يكي از بچه‌ها به صاحبخانه مي‌گفت فلاني از توالت‌فرنگي‌تون راضي نيستم. فكر مي‌كنيد كه خب لابد خيلي قضيه حاد نبوده چون طرف فقط گفته راضي نيستم نگفته دهنم را سرويس كرد كه. سعي مي‌كنيد ادامه‌ي مكالمه‌ي ديشب را به ياد بياوريد. چرا راضي نبود؟ جواب صاحبخانه چي بود؟ هيچي يادتان نمي‌آيد. مقداري مو روي آب داخل جام توالت شناور است. سيفون را مي‌كشيد تا عملكرد سيستم را بسنجيد. در همين حال با خودتان فكر مي‌كنيد كه به دردسرش مي‌ارزد يا بيشتر به خودم فشار بياورم و طبيعت را از رو ببرم؟ ولي نمي‌دانيد چطور شده كه اينقدر ريسك‌پذيري‌تان رفته بالا. شايد به خاطر پوكر بازي‌كردن زياد باشد. سيفون موهاي روي آب را مي‌برد پايين. پس لابد درست است. دلتان را مي‌زنيد به دريا. اما مسئله اينجاست كه يادتان رفته آفتابه‌تان را با خودتان ببريد لب دريا و دريا خشك شده‌است. با حالت تهوع و درماندگي به محتويات جام خيره‌ مي‌شويد و به زمين و زمان لعنت مي‌فرستيد. بابا اينكه الان سيفونش كار مي‌كرد كه؟ صاحبخانه در همان اتاق كه حمام هست، با فاصله‌ي يك متر از در حمام خوابيده. سعي مي‌كنيد يك‌طوري كه صداي تلق تولوق سراميك بلند نشود در مخزن سيفون را برداريد و ببينيد آن تو چه خبر است. لعنت به اين سيفون كه هيچ‌وقت ياد نگرفتيد چطور كار مي‌كند. توي حمام نيم‌وجبي جا‌به‌جا مي‌شويد كه آب دوش روي بدنتان نريزد و بريزد روي زمين كه صداي شلپ‌ شولوپ بيشتري بدهد و بيروني‌ها نفهمند چه درگيري‌اي اين تو درست شده. خب مگر بيروني‌ها آدم نيستند؟ مگر آن‌ها خودشان پي‌پي نمي‌كنند؟ پس چرا شما از تمام منافذ بدنتان عرق و استرس مي‌زند بيرون؟ چرا بايد براي موقعيتي كه تقصير شما نيست اينقدر شرم‌زده باشيد؟ مگر كسي به شما گفته بود اين توالت خراب است؟ يك شير آب كوچك آن پايين است كه وصل شده به يك شلنگي كه مي‌رود توي مخزن سيفون. آن را هي مي‌پيچانيد اين ور، صبر مي‌كنيد و ماسماسك سيفون را مي‌كشيد، نمي‌شود. شير را مي‌پيچانيد آن‌ور و عمل را تكرار مي‌كنيد. باز هم هيچي. آن‌قدر هول شده‌ايد كه يادتان نمي آيد شير آب اصولاً كدام‌وري باز مي‌شود و كدام‌وري بسته. يادتان بيايد هم فرقي نمي‌كند، از كجا معلوم شير را اصولي كار گذاشته باشند. خوشبختانه سيستم كاملاً فرنگي نيست و يك شلنگ ديگر هم آن گوشه هست. آب را با فشار مي‌فرستيد داخل جام. صداي تابلويي مي‌دهد. صحنه‌ي كثافتي به وجود مي آيد. عق مي‌زنيد. چشمتان را مي‌بنديد و يك‌بند با خودتان تكرار مي‌كنيد يك ظرف پرميوه يك باغ پرگل. چند وقت است كشف كرده‌ايد كه اين شعر در موقعيت‌هاي استفراغ مي‌تواند به شما كمك كند. چند دقيقه گذشته؟ چند ساعت گذشته؟ الان آنها آن بيرون نمي‌گويند اين رفت يك دوش بگيرد چرا اينقدر طول داد؛ چه كار دارد مي‌كند؛ آب سرد شد آب گرم تمام شد و اينها؟ نكند بفهمند كه من چه گندي اينجا زدم و آبروريزي بشود؟ الان اگر صاحبخانه بيايد در بزند و بگويد اشكال نداره بيا بيرون بايد تو اون چاه‌باز‌كن بريزيم يا فنر بزنيم يا نمي‌دانم چه غلطي بكنيم، شما ديگر رويتان مي‌شود تو صورت بيروني‌ها نگاه كنيد؟ حاضريد همين الان سينه‌خيز فرار كنيد و ديگر پشت سرتان را هم نگاه نكنيد. بعد با اين دوستان لوده‌‌اي كه شما داريد حتي ممكن است اين قضيه بعد تاريخي هم پيدا كند. همان سفري كه فلاني پي‌پي كرد. قبل از پي‌پي فلاني. اه فاك. اگر كسي گفت چرا اينقدر طول مي‌دي مي‌گويم هر هر هر خيلي كثيف بودم. يا كر كر كر از دست شما فرار كردم اومدم اينجا بذارين دو دقه واسه خودم باشم. شامپو مي‌زنيد به سرتان و سعي مي‌كنيد آرامش خودتان را به دست بياوريد. شايد زمان قضيه را حل كند. شايد معجزه شود و سيفون به كار بيفتد. مگر سيفون چه كار مي‌كند كه شلنگ آب با فشار نمي‌تواند؟ چه مي‌دانيد. در همان وضعيت تقلا، داريد به نوشتن اين پست در وبلاگ هم فكر مي‌كنيد. تصور مي‌كنيد وسط يك پست وبلاگي هستيد و قضيه قرار است به خوبي و خوشي تمام شود و شما بنشينيد خاطره‌تان را بنويسيد. چطور؟ نمي‌دانيد. هنوز از حمام بيرون نرفته‌ايد و هنوز نمي‌دانيد قرار است آبرويتان برود يا خير، و آيا كار به پست‌نوشتن مي‌رسد يا نه. اوضاع جام مقداري بهتر شده ولي قابل‌قبول نيست. اميدوار مي‌شويد كه اگر همين‌طوري ادامه دهيد موفق خواهيد شد. در مخزن را براي بار دهم برمي‌داريد و سعي مي‌كنيد بفهميد چه مرگش است. خاك بر سر من كه نمي‌دانم اين سيفون نكبت چطوري كار مي‌كند. خاك‌بر‌سر آموزش و پرورش اين مملكت كه خير سرش براي ما درس حرفه و فن گذاشته بود و به جاي عملكرد سيفون به ما ياد مي‌داد چطوري جوراب ببافيم. آخر جوراب مي‌تواند يك مسئله اورژانسي باشد؟ آب دارد از يك جايي قطره‌ قطره مي‌ريزد توي مخزن. فكر مي‌كنيد لابد مرگش اين است كه آب ندارد كه كار نمي‌كند ديگر. شلنگ را مي‌گيريد توي مخزن. نكند يك دفعه دم و دستگاه سيفون كن فيكون شود؟ نمي‌شود. آب دارد از سوراخ‌هاي لبه‌ي جام مي‌ريزد پايين. پس دردش اين است كه مخزن خالي‌است. مكاشفه مي‌كنيد. اين ماسماسك را كه مي‌كشيد اين چيزه ميايد بالا. پس الان هم اگر بكشيدش قاعدتاً بايد كار كند. اينجاست كه به تناقض مي‌رسيد. اگر در مخزن باز باشد، ماسماسك كشيده مي‌شود و سوراخ پايين باز مي‌شود، در نتيجه هر چي آب بريزيد هم مخزن پر نمي‌شود. اگر هم بسته باشد كه چطوري آب بريزيد آن تو؟ چقدر گذشته؟ چند ساعت شده من اين‌تو گير كردم؟ الان آن بيرون همه نمي‌گويند فلاني چي كار دارد مي‌كند توي حمام؟

قطعات، توي آب مي‌رقصند و بعد مي‌روند در دهانه‌ي سوراخ پايين آرام مي‌ايستند. شلنگ آب و فشارش هم كه كاري از پيش نمي‌برند. آن‌قدر تشويش داريد كه ديگر عق نمي‌زنيد. باز اينش خوب است. درمانده شده‌ايد. دلتان مي‌خواهد جام را از زمين برداريد و كجش كنيد و اين مصيبت را تمام كنيد. ياد آن‌باري مي‌افتيد كه عينكتان افتاد توي چاه توالت و كيسه نايلون كشيديد روي دستتان و درش آورديد، و زنده مانديد. دور و برتان را نگاه مي‌كنيد. يادتان مي‌افتد به وقتي كه داشتيد مي‌آمديد توي حمام و ماسك مويتان را برداشتيد با خودتان آورديد تو، در حالي‌كه اصولاً وقتي از حمام مي‌رويد بيرون ماسك را مي‌زنيد به كله‌تان. اين خودش يك نشانه الهي. يك نشانه‌ي ديگر هم اينكه، مي‌خواستيد از توي كيسه درش بياوريد كه كيسه توي حمام خيس نشود، ولي در نياورديد. دلتان را باز هم مي‌زنيد به دريا، به همان درياي خشك شده. بقيه‌اش را زياد توصيف نمي‌كنم ديگر، فقط دست من بود و كيسه، چشم‌هاي بسته‌ام و عق‌هاي متوالي و مقادير معتنابهي ظرف پرميوه و باغ پرگل و كف‌شور كف حمام كه خوشبختانه دهانه‌اش گشاد بود، و اميدوارم كه تا الان نگرفته باشد.

تمام شد. باورتان نمي‌شود. هي به جام سفيد و تميز و آب شفافش نگاه مي‌كنيد و به خودتان مي‌گوييد آفرين دمت گرم. انگار يك شاهكار هنري زده‌ باشيد. حالا مي‌توانيد با خيال راحت برويد پست وبلاگتان را بنويسيد. كاش يك نفر بيرون حمام مي‌آمد شانه‌هايتان را مي‌ماليد و آب‌قند مي‌داد دستتان.

پيام اخلاقي : جان هر كسي كه دوست داريد قبل از مهمانتان بفهميد كه توالت‌ خانه‌تان درست كار نمي‌كند و اگر تعميرش نمي‌كنيد لااقل آزاده باشيد و به ديگران اعلام كنيد.

۲ نظر:

ديگه اسم نميخواد چون منم كه فقط كامنت ميزارم گفت...

مي‌نويسم.‏ ممكن است دير به دير بنويسم، ‌ولي مي‌نويسم
بزار اين جمله سر جاش بمونه چون اين وبلاگ بعد از اين پست جديد يك نويسنده داره و اون هم نيمكت نشين
don برو از اينجا نوشته هات 2زار نمي ارزد در مقايسه با نيمكت نشين
اين پست شاهكار بود لايه هاي فلسفي اجتماعي اقتصادي اين متن آدمو از خود بي خود مي كنه...

دیوانه در کهکشان گفت...

صحبت از باگهای انسانی شد. فکر کنم بخش عمده مشکل از تربیت اشتباه ما بوده و هست. متاسفانه در فرهنگ ما، بدیهیات زیستی انسان به شکل تابو های مگو در آورده شده -از فرهنگ های دیگه بیخبرم-. این قضیه در بچگی من هم اتفاق افتاد. رفتم دستشویی و لوله گرفته بود و هر چی با آفتابه آب میریختم بی اثر بود و بیشتر آب بالا میامد. آخر کار زدم بیرون و به صاحبخانه گفتم که لوله گرفته گویا، تایید کرد صحبتم رو و گفت آره چند وقته خراب شده. میخواستم خفش کنم صاحبخانه را. باری، این باگ دفع مواد غذایی در کنار یک سری باگهای دیگه هیچه. باگهای نوجوانی پسرها واقعن متلاشی کننده اند. در ادب نیست که به شرح باگها پرداخته بشه. ولی چقدر خوبتر است که خانواده و بخصوص پدر و مادرها با فرزندانشان رک و پوست کنده در مورد باگها صحبت کنند. البته مادرها با دخترهاشان راحتتر راجع به باگهای جنسی صحبت میکنند. ولی پدرها در اطلاع رسانی به پسرها ضعیف عمل میکنند و پسرها باید دهان به دهان از هم بشنوند و یاد بگیرند. حالیا اینجا نوشتم، که اگر احیانن گذر پدر مادری به اینجا افتاد و اینجا رو خوند گوشی دستشان باشد. ببخشید اگر کمی بی نزاکتی شد. سپاس که این پست رو گذاشتید.