۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

حرف‌هایم نرسیده به زبانم تبخیر می‌شوند و بوی تعفن بخارات مغزی اعصاب آدم را می‌درد.

همیشه در این‌جور مواقع دلم می‌خواهد یک طوری غیب بشوم. یعنی وقتی بحث سر بن‌بست یک رابطه‌ی مهم در زندگانی هست. البته شکی نیست که در موارد بی‌شمار دیگری هم دلم می خواهد غیب بشوم ولی الان در مورد آنها حرف نمی‌زنم. امروز ساعت سه بعدازظهر را می‌گویم که دلم می‌خواست یکی از اینها اتفاق بیفتد : در ماشین را با خونسردی تمام باز کنم و بغلتم کف اتوبان؛ از گرما ذوب بشوم؛ همان لحظه خوابم ببرد و دیگر بیدار نشوم (آرزوی کلیشه‌ای). ولی نیفتاد. عوضش شنیدم که می‌گوید : بیست کیلومتر دیگه می‌رسیم خونتون و خدافظ شما. فشار ساتین به قفسه‌ی سینه‌ی من انگار پنج برابر شده‌بود. هیچی نگفتم و فکر کردم که حوله و ژاکت و یک‌سری ماجرای نقدی دست من دارد، پس باز هم می‌بینمش و خوب است. چون کلاً از خداخافظی متنفرم. البته از این‌طور خداحافظی‌های خاص جدی‌طوری. وگرنه سه ربع ساعت قبلش که از آدم‌های توی باغ خداحافظی می‌کردم، خوشحال بودم که دارم خودم را از بودن توی جمع خلاص می‌کنم. رسیدیم نزدیک خانه‌ی ما. اول این را بگویم که دو تا راه به خانه‌ی ما می‌خورد که یکی‌ش یک کم طولانی‌تر است. اگر عجله‌ی خاصی نباشد، ما اصولاً از راه طولانی‌تره می‌رویم. تازه بعضی وقت‌ها همین هم می‌شود معیار سنجش میزان رفاقت بر لحظه‌ی ما. مثلاً اگر قبلش یک جریان منفی‌ای اتفاق افتاده باشد، بعد آنجا که می‌رسیم بپیچد به سمت راه‌طولانیه، یعنی : دوستی باهام؟ یا : دوستم باهات‌ها. امروز که رسیدیم، پیچید سمت راه‌طولانیه، تا بیایم فکر کنم که ئه دوسته باهام، احتمالاً با خودش گفت اه من خر چرا پیچیدم این‌وری، و فوری کج کرد به یک مسیر دیگر که نتیجه‌ی خاصی نمی‌شود ازش گرفت.
دم خانه‌ی ما، داشتیم ساک‌های پلاستیکی متعدد و زیرانداز گنده و سبد را از پشت ماشین در می‌آوردیم که ببریم بالا. توی یکی از ساک‌ها را نگاه کرد و گفت : کُلات کو؟* مسلماً اگر شرایط دیگری بود می‌خندیدیم و یک تیکه‌ای چیزی بار هم می‌کردیم، ولی کسی نخندید و من هم گفتم : تو کیفم، و تمام شد. یعنی می‌گویم بحث در مورد موقعیت مکانی کلاه جداً به مود آدم‌ها بستگی دارد. بعد با خودم فکر کردم توی این هیر و ویری یادش هست که من کلاه آورده بودم و کلاهم توی کدام ساک بوده. عجب. آمدم خانه، قبل از اینکه بروم خودم را توی خواب گم و گور کنم، آمدم پشت میز که پست بنویسم، دیدم ایول! فلش‌ش هم دست من است.



* مربوط به یک جُک