توی این هیر و ویری داغان زندگی جاریام، از بین هزار پستی که توی کلهام درفت شده - یا حتی به درفتیدن هم نرسیده؛ دیده شده در زندگانی گاهی پستهایی هستند که اس پرمهاشون اونقدر قوی نبودن که سلول خاکستریای رو بارور کنن یا لابد سلولهای خاکستری به شدت درگیر چیزای دیگهای هستن و به اونا محل نمیذارن- اومدم یک پست کاملاً روزنگارانه و غیر غرغرانه بپرانم و بروم عجالتاً.
وقتی از تو بیش از همه دنیا، از خودم بیش از تو خستهام ( اگر دقت کنید این یک لوپ هست، اگر هم دقت نکنید کاملاً واضحه که من الانها در حالت کلی داغونم از خودم) بعضی وقتا یه چیزایی یادت میندازه که همه چی اونقدر افتضاح که به نظرت میاد نیست.
- توی یک مهمانی یک آدم گودری رو برای اولین بار میبینی که تا حالا ارتباط خاصی با هم نداشتید جز چند تا کامنت، میاد میگه سلام من یه چیزی واست آوردم. بعد از تو کیفش یک فیلمی رو که تو قرنهاست میخوای ببینیش درمیاره و میده بهت. زیر یک پستی که یک نفر شر کرده بوده، نوشته بودی ئه من این فیلمه رو میخوام.
آدم خوشش میاد خب. اصلاً ذوق مرگ مال یه دقهته. بیشترش هم نه به خاطر خود فیلم که. میدونی که چی میگم نسیم بانو؟
- فلانی برات تعریف میکنه که با بهمانی داشته حرف میزده، صحبت کشیده شده به تو. بهمانی گفته من از دنیا خیلی خوشم میاد، یه جورایی آرامش بخشه. خب خوشت که میاد هیچی، کف میکنی که من؟؟!؟ همین من؟! و فکر میکنی که چطوری از این آرامشها به خودت هم یه چیزی برسونی که از شدت استرس واسه همه چی شب و روزتو قاطی نکنی!
- امتحان زبان داری. اعصاب معصاب نداری. نرسیدی هم درست و درمون بخونی. بخش کتبیش تموم میشه. بخش شفاهیش اینه. نه اینکه چهار نفر بیان واسه هم تعریف کنن که آخر هفته کجا رفتن یا اسمشون چیه و کجا زندگی میکنن و تو حرص بخوری که خب به درک. آفرین به شما که اینقدر خوب حرف میزنین. بذار پن دقه واسه خودم باشم بابا - من وظیفهی خود میدانم نام رسولی را ذکر نمایم ـ
( حالا نه که فک کنید ما خیلی خفنیم ال اون آهنگه. باید جای خالی رو با کلمات مناسب پر میکردیم.) آدم خوشش میاد خب.
- دوست قدیمی و نه خیلی صمیمی، بعد از نود و بوقی زنگ میزنه که یه هو یادت کردیم و نگرانت شدیم دیدیم خبری ازت نیست. رو به راهی؟ آدم خوشش میاد خب.
- نازلی میگه . آدم خوشش نیاد خب؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر