۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

بهت

[شب خارجی ولیعصر شمالی]

ماشین‌ها یک بند بوق می‌زنند و اعصاب نداشته‌ام را می‌نوازند. شیشه‌ها را می‌دهیم بالا و از ناچاری رادیو جوان می‌گیریم. سپیده‌ی شجریان ( ایران ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید ... ) را گذاشته است. فحش را می‌کشم به بالا تا پایین همه‌شان. یک مرد سیاهپوش که عکس جوانی لابد پسرش با نوار مشکی را با یک دست گرفته و با دست دیگرش وی می‌دهد می‌آید وسط خیابان. زیر لب می‌گویم ای وای و فوری شیشه را می‌کشم پایین و با همان دستم که از امروز مچ‌بند سیاه هم کنار سبزش دارد برایش یک وی می‌فرستم و بغضم می‌ترکد.

هیچ نظری موجود نیست: