تو حموم روغن زیتون می زنم به موهام؛که به توصیه های مومراقبتی تو خریدهبودم و ریختهبودم توی قوطی شامپو و روش با ماژیک غیروایتبرد نوشتهبودم «روغن زیتون!» ولی تا یه کم آب بهش خورد تقریباً پاک شد و الان خیلی وقته گوشهی حموم افتاده و یک بار هم بابام به جای شامپو زد به موهاش. موهام بوی بالش تو رو میگیرن. بوی خوابآلودگیهای هول هولکی. بوی امنیت. بوی بی خوابیهای شمال. بوی پناهگاه؛ فرار از کلاسکنکور و دانشگاه، فرار از خانه و خودم. خستگی. بوی بودن تو. بوی سالاد و نیمروهای خودم رو نمیدن، بوی «نمیخورم بابا چیه آخه من اینو میزنم به موهام» تو رو میدن. بوی از حموم اومدن تو. بوی مهربون میدن، بوی چشمات. انگار که یکی محکم بغلم کنه. آب ولرم بود. سردمه. تندی حوله جدیدم رو میپوشم. خوشگله ولی بوی گاو میده. کلاهشو تا روی چشمام میکشم پایین و هی میمالم به سرم که بو بگیره. میدواَم بیرون و فکر میکنم حالا موهام بهتر فرفری میشه. الان لالهام میاد. تیکتیک میلرزم و با حولهی بوی گاویم دنبال نوار آهنگ تولدت مبارک میگردم. موبایل لامصبش آنتن نمیده. لباس میپوشم و موهامو به همه جای حوله میمالم و پناه میارم به هاپزی از شر زیتون و روغنش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر