۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه

دور باطل

حوالی غروب ، یک کم مانده هوا کاملا تاریک شود ، می رسم دم خانه دوستم . جلوی در پارک می کنم و منتظر می شوم تا دوستم بیاید بیرون . به دلایلی از صبح حالم گرفته است . فکر می کنم غم دنیا را ریخته اند توی دلم . اصلا حال و حوصله ندارم . رو به روی خانه دوستم دارند یک خانه می سازند . یکی از کارگرهای ساختمان کنار کوچه نشسته است و من از گوشه چشم می بینم که به من زل زده است . فکرم می رود تو فکرش . درست قیافه اش را ندیدم . نمی توانم سنش را حدس بزنم . می گویم شاید مرا دیده یاد زنش ، دخترش یا نامزدی چیزی افتاده و دلش هوای ولایت خودشان را کرده . حتما خیلی دلتنگشان است . حتما الان خیلی خسته است . یعنی من الان با همین قیافه و لباس نسبتا ساده ام به نظرش شیک و پیک می آیم ؟ آلامد ؟ سانتی مانتال ؟ اصلا او این کلمه ها را بلد است ؟ الان من به نظرش چی چی می آیم ؟ جواب می دهم : متفاوت با زنان خودش . شاید هم نفرت انگیز . یعنی زنی که رانندگی کند برایش عجیب است ؟ شاید دارد فکر می کند که واقعا خوش به حال من که ماشین دارم . فکر می کند اگر آنقدر پول داشت که یک ماشین می خرید دیگر غمی نداشت . شاید حتی برای زنش هم یکی می خرید . شاید هم از آن غیرتی هاست که زنش نباید روی آفتاب و مهتاب را ببیند . شاید اصلا زن نداشته باشد . شاید فکر می کند من هم یکی از آن مرفهین بی دردی هستم که لابد می خواهد سر به تنشان نباشد . لابد دلش برای بچه هایش تنگ شده . بچه هایش که همیشه ماشین سواری را دوست داشته اند . چند وقت است ندیده شان ؟ فکر می کنم لابد خانواده اش را گذاشته توی ولایت و خودش آمده اینجا پول جمع کند . شاید هم آنها هم اینجا باشند ، چه می دانم ! دلم برایش می سوزد . بگی نگی احساس شرمندگی می کنم که من بیشتر از او پول دارم . صرفا چون من شانسم این بوده که در خانواده ای به دنیا آمدم که وضع مالی اش بهتر از خانواده او بوده . تقصیر من نیست ، تقصیر او هم نیست . نگاه خیره اش که از گوشه چشمم می بینم ، معذبم می کند . شاید هم کلا بیراهه رفتم . شاید هم از وضعش – هر چه که هست – راضی باشد . یواشکی نگاهش می کنم . به نظر نمی آید بیراهه رفته باشم ؛ حداقل صورتش و نگاهش که اینطور نشان می دهد . لابد دارد فکر می کند که اگر جای من بود ، خیلی خوشحال تر بود . خوشبخت بود . اینقدر خسته نبود . اینقدر مشکل نداشت . اینقدر دلتنگ نبود . نمی داند که من از صبح حس می کنم غم دنیا را ریخته اند توی دلم و خودم داشتم همین چند دقیقه پیش فکر می کردم که شاید اگر جای فلانی بودم ، خوشحال تر بودم ...

هیچ نظری موجود نیست: