۱۳۸۷ شهریور ۲۱, پنجشنبه

می دانید دلتنگی داریم تا دلتنگی . یعنی اصلا جنسشان با هم فرق می کند . دلتنگی برای دوستان درست و حسابی و عزیزمان که هر وقت هم بخواهیم می توانیم ببینیمشان ، از جنس ابریشم است و رنگی ؛ بیشتر وقت ها سبز چمنی یا نارنجی یا صورتی جیغ . دلتنگی برای معشوق از حریر است . حریر بنفش روشن . یک وقت هایی حتی توی بغلش هم که باشی دلت برایش تنگ می شود . آن هم حریر است ، سفید . دلتنگی برای پدر و مادر ، چرم سفت است و سیاه . گاهی هم ترمه ی ارغوانی . دلتنگی روزهای خوش تکرارنشدنی از سنگ ریزه های تیز است که ممکن است بعضی وقتها هم از نوع رنگی شان باشد . شبیه همین ها که توی گلدان یا آکواریوم می ریزند . دلتنگی آنها که خیلی دوستشان داریم ولی آنقدر ازمان دورند که دیده نمی شوند ، از پشم شیشه است ؛ کلفت و زبر . یک سری از آدم ها هم هستند که اصولاً خاص اند برایمان. دلتنگی شان هم یک جور خاصی است . تک است برای خودش . مثلاً کشمیر قرمز یا جنس پتوی گلبافت ! هوم سیک شدن ، از جنس اعماق اقیانوس سرمه ای است . دلتنگی برای مادربزرگ و پدر بزرگ ، از چیت گلدار آبی است . دلتنگی برای آنها که زنده نیستند ، از جنس قیر سیاه داغ است . دلتنگی های معمولی روزمره هم ، گاباردین خاکستری می تواند باشد یا از جنس پوست پرتقال یا هسته خرما . دلتنگی های دیگر هم هستند . مثلا از جنس پوست گردو ، شیر داغ با سرشیر نفرت انگیزش ، ورق آلومینیوم و شربت سینه . شاید یک روز آمدم و آنها را هم نوشتم .
راستی جنس دلتنگی من برای تو ، سمباده است .

هیچ نظری موجود نیست: