۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

تابستون كوتاهه :(‏

آخرين بازمانده‌هاي تابستون با پرواز هفت صبح ديروز برگشتند. رسماً برام پاييز شده. كاري هم به تقويم ندارم. يعني هم‌اكنون دارم نواي ملكوتي همشاگردي سلام را با گوش جان مي‌شنوم.‏
راستي يه چيزي! من اصن نمي‌دونم بقيه چطوري مي‌تونن دوست‌دختر/پسر خارجي داشته باشن و خوشحال هم باشن. بزرگترين دليل اينكه من نمي‌تونم با دوست‌پسر خارجي كنار بيام اينه كه نمي‌فهمه. نمي‌فهمه ديگه چي كار كنه دست خودش كه نيست.‏ فكر مي‌كنيد الان من اگه يه دوس‌پسر خارجي داشتم مي‌خواستم باهاش درددل كنم چي مي‌شد؟ مي‌گفتم ببين يه آهنگي بود مي‌گفت
hello classmate!
hello classmate!
 !بعد ما همه كهير مي‌زديم. لابد انتظار هم دارم بياد بغلم كنه بگه ايتس اوكي ايتس اوكي؟
yeah right! :|

۲ نظر:

بندباز گفت...

:))))
گزارش داشتیم که دوست‌پسر‌های اروپای شرقی ای این چیزها رو خوب می‌فهمند.
حتی کارتون‌های مشترک زیادی هم باهاشون داشتیم و غیره

بندباز گفت...

اما حالا این‌یکی رو ببین!:

یه دوستی داریم اینجا اسمش دیوید ه , سر یه جریانی بهش گفتم دیوید که وید می گرفتی همه عمر
دیدی که چگونه وید , دیوید گرفت
متاسفم که نمی فهمید دارم چی می گم