۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

خوب كه فكر مي‌كنم مي‌بينم احتمالاً نطفه‌ي دختر چهارده‌ساله‌ي درونم اون شب آخر قبل از رفتن تو ماشينش، وقتي همه‌چي آرومه كه رسيد صداشو تا ته بلند كرد و ديگه حرف نزد، و قيافه‌ش خيلي آروم و خيلي حواسم بهت هست بود، بسته شد.

هیچ نظری موجود نیست: