۱۳۹۱ دی ۹, شنبه

چی‌ش درسته که اینش باشه؟

امروز جای شما خالی دلتون نخواد حرص مبسوطی خوردم. اولش که هر کار می‌کردم خس بیدار نمی‌شد. چرا بیدارنشدنش باید من را حرص می‌داد؟ چون یک عالمه کار داشتیم و قبل از همه هم باید می‌رفتیم محضر که آقامون که طبق قوانین مزخرف خاک‌توسری صلاح من ضعیفه‌ی ناقص‌العقل را بهتر می‌داند رضایت بدهد که من پاسپورت قبلی‌م که تاریخ انقضاش گذشته بدم سوراخ کنن و یه دونه نوشو بهم بدن. حالا خوب شد از قبل می‌دونستم که اون شروط ضمن عقد که توی عقدنامه نوشتیم کشکی بیش محسوب نمی‌شه. وگرنه یک فصل حرص دیگه هم می‌خوردم. حالا من اومدم زرنگ‌بازی در بیارم مثلن از قبل رفتم توی سایت پلیس مثبت ده، دیدم نوشته اجازه نامه‌ی محضری می‌خواد. گفتم پس قبل از اینکه بریم اونجا اول بریم محضر، چون مگه دفتر پلیس شهربازیه که آدم خوشش بیاد هی بره بیاد. رفتیم گشتیم یک دفتر اسناد رسمی پیدا کردیم و با مکافات جای پارک گیر آوردیم و رفتیم تو یارو گفت که فرم رضایت‌نامه رو باید از مثبت ده بگیرید. گفتم خب آقا شما اصلن بیا وکالت‌نامه‌ی رسمی دائمی بنویس برامون. گفت نه قبلن برامون دردسر درست شده دیگه نمی‌نویسیم. (حرص مضاعف خوردن توسط بنده) پاشدیم رفتیم مثبت ده، به جان خودم جا نبود در رو باز کنیم بریم تو. گوش تا گوش آدم نشسته بود. چه خبره خب؟ دفعه‌ی قبلی که می‌خواستم پاسپورت بگیرم هیچ‌کس نبود. از اون موقع تا حالا مگه مردم چقدر تولید مثل کردن؟ بعد می‌گن نگران رژد جمعیتیم و فلان. چون عزم راسخی داشتم گفتم خب به جهنم و درک منتظر می‌شیم دیگه. رفتیم از دستگاهش شماره بگیریم دیدیم خرابه. یکی از اون مسئولاشون اومد دستگاه رو درست کنه. من گفتم من فقط الان می‌خوام فرم‌ها رو بگیرم ها. گفت فرقی نمی‌کنه باید شماره بگیری. گفتم خب. دو تا شماره من گرفتم یکی برای گواهینامه و یکی هم برای گذرنامه. خس هم توفیق اجباری یک شماره گرفت برای تعویض کارت معافیت. از جمله سرگرمی‌هایی که توی اون یک‌ساعت و نیمی که علاف بودیم پیدا کردیم، فکرکردن به معنی سامانه یارانه بود که بالای یکی از باجه‌ها نوشته بود. خلاصه نوبت شماره‌ی گواهینامه‌ی من شد. رفتم دم باجه زنه می‌گه دو ساعته اینجا نشستی ندیدی دست همه پوشه‌ست؟ چرا فرم نگرفتی؟ گفتم من که فضول کار مردم نیستم همکارتون گفت باید شماره بگیری صبر کنی. بعد اون روی سگم مقداری بالا اومد. رفتم به اون زن اولیه گفتم چرا به من گفتی شماره بگیر؟ یه خانمه شاکی از اون‌ور گفت آره به منم همینو گفت. گفت من نگفتم! گفتم بیا از همین باجه فرم بگیر. گفتم بابا دستگاه خراب بود اومدی خودت دکمه‌شو زدی برام. گفت نه من بهت گفتم اینجا پول بده برو از اون باجه فرم‌ها رو بگیر! من با حال عصب اون وسط بلند به خس (که دم باجه‌ی سربازی بود) گفتم که اصلن نمی‌خوام اینا کارمو انجام بدن من بیرون منتظرتم. خس هم بیچاره کارشو ول کرد با من اومد بیرون. (همراه‌شو عزیز ام ازش :دی) بعد از چند ثانیه دوباره برگشتیم تو که لااقل بریم یک غری به رئیس‌شون بزنیم که آخه این چه وضعشه. رئیس داشت ناهار می‌لمبوند و گفت ها خب حالا من چی کار کنم؟ بعد در حالی‌که با یه دست با موبایلش ور می‌رفت و با یه دست لقمه رو تو دهنش می‌چپوند گفت خب باشه باشه معذرت می‌خوام خوبه؟
بعد من رفتم شرکت و خس هم رفت بانک که ببینه قضیه چیه که سر جریان ضامن‌های این وام کوفتی که می‌خوایم بگیریم مسئول بانک یه روز به اون یه چیزی گفته فرداش به من یه چیز دیگه و ما نفهمیدیم بالاخره چه غلطی باید بکنیم.
از شرکت باز خر شدم رفتم تو سایت مثبت ده ببینم دیگه کجا دفتر دارن اون نزدیکی‌ها. چند تا پیدا کردم که به سلامتی تلفن‌هاشون جواب نمی‌داد. منم رو خایه‌ی باقر پاشدم رفتم. حالا لباسم هم کم بود و تیک تیک می‌لرزیدم. اصولن من یکی از باگ‌هایی که دارم اینه که از وسط پاییز به اون ور وقتی می‌رم بیرون همه‌ش یا سردمه یا گرممه. چون یا تو خونه گرمم بوده و اشتباه محاسباتی کردم تو لباس‌پوشیدنم، یا دفعه‌ی قبلی سردم شده بوده و این‌دفعه زیاد پوشیدم و شرشر وسط زمستون عرق می‌ریزم. هوا هم که حساب کتاب نداره آدم تکلیفشو بدونه. یه روز برف میاد فرداش ملت با زیرپوش دارن تو میدون آزادی آفتاب می‌گیرن از اون ور پس‌فرداش تگرگ میاد. والا.
باری، تو تاکسی رئیس زنگ زد به موبایلم. یه هفته بود رفته بود مسافرت خارجه و من داشتم عشق و حال می‌کردم مثلن و حالم گرفته شد که برگشته به این زودی.  با حال گرفته رفتم اونجایی که طبق سایت باید دفتر پلیس می‌بود. یک عالمه پله رفتم بالا دیدم جا تره و بچه نیست. چند تا خیابون اون ور تر هم قاعدتن باید یک دفتر دیگه می‌بود. باید می‌بود ولی نبود. من نمی‌فهمم سایت عنه درست کردن؟ می‌میری اون سایت لعنتی رو آپدیت کنی؟ ساعت شده بود سه و نیم. زنگ زدم 118. همون‌طور که قبلن هم گفتم عزمم خیلی راسخ بود که فرم‌های کوفتی رو همین امروز بگیرم حتی اگه به قیمت سینه‌پهلوکردنم تموم می‌شد. و ضمنن عزمم خیلی هم راسخ بود که شده فرم‌ها رو از زیر سنگ گیر بیارم ولی باز نرم اون دفتر اولیه که از قضا دو قدم با خونمون فاصله داشت. بله من گاهی به شدت برای خودم مزاحمت ایجاد می‌کنم. با دست‌هایی که از سرما می‌لرزید شماره‌ای که پاسخگوی شماره‌ی فلان بهم داد یادداشت کردم. هرچی زنگ می‌زدم اشغال بود. راه افتادم که لااقل یک کم گرم بشم. فکر کنم رأفت الهی شامل حالم شد که با همین چشمای داغونم یه هو اون‌ور خیابون یک کیلومتر اون‌ور تر یک تابلوی کوچولو مثبت ده دیدم. دویدم طرفش و یک هو پشت سرم صدای ترمز وحشتناکی شنیدم و بعد صدای جیغ و شکستن شیشه و قراضه‌شدن ماشین و بعدش هم خوردن چند تا ماشین دیگه به هم. به روی خودم نیاوردم و به دویدن ادامه دادم. (البته این صحنه‌ی اکشن بالا رو خالی بستم که هیجان ماجرا بیشتر شه) دم در پلیسه نوشته بود تا ساعت 4 هستن. دویدم بالا و رفتم به یکی‌شون گفتم فرم می‌خوام. گفت ما نداریم باید بری از دفتر پست بگیری. ای تو اون روحتون که هرکدوم‌تون یه مدل گهید. البته حالا باز خدا رو شکر که مدل گه‌ها متنوعه. آدم موضوعات مختلفی برای حرص‌خوردن پیدا می‌کنه زندگی از یکنواختی درمیاد. گفتم خب پست هست این‌طرفا؟ گفت شریعتی به سمت جنوب. راه افتادم اون سمتی. هنوز نرسیده بودم به شریعتی دیدم دم یه ساختمون تابلوی پست زده به همراه یه سری تابلوی دیگه چه می‌دونم دارالترجمه و کلاس زبان و فلان. عین کسی که حس می‌کنه داره تو مسابقه برنده می‌شه دویدم تو ساختمونه. تا پشت‌بومش هم رفتم ولی پستی در کار نبود. خب چرا تابلوی الکی رو برنمی‌داری؟ چرا هان چرا؟ گفتم نه مثکه شریعتیه تو پاچمه. رفتم و ضلع غربی خیابون رو که به نظرم آبادتر می‌اومد گرفتم رفتم پایین. دویست متر که رفتم دیدم دفتر پست لامصب اون‌ور خیابونه. خیابون که چه عرض کنم یه پا اتوبانه واسه خودش اونجای شریعتی. با فلاکت همونجا از خیابون رد شدم و به هر راننده‌ای که بهم فحش داده باشه حق دادم. رفتم تو دفتر پست. در حالیکه لب‌هام از سرما سر شده بود به زور گفتم فرم گواهینامه و گذرنامه می‌خوام. گفت گواهینامه ما نداریم باید بری از دفتر مثبت ده بگیری. تو دوربین نگاه کردم. خوشبختانه فرم گذرنامه داشت وگرنه همونجا یه سکته‌ی ناقص می‌زدم.
تنها چیزی که حالمو بهتر کرد این بود که وقتی اومدم خونه فی‌یت الاغ خوشگل عزیز منتظرم بود و طبق معمول به صورت کاملن فیزیکی ابراز خوشوقتی کرد از دیدنم.

پ.ن.های مربوط به دیشب؛
پ.ن.1.حس خوب اینکه در حال شنیدن خزعبلات آدم‌های خیلی قدیمی و دوست‌داشتنی - که نصفشون دیگه ایران زندگی نمی‌کنن-  در حالی که مثال ایوم قدیم دارن ورق‌بازی می‌کنن به خواب بری.
پ.ن.2. حس خوب اینکه بعد از مدت‌ها کسی رو که چند سال پیش روش کراش عظما داشتی ببینی و متوجه بشی دیگه هیچ‌خبری از اون احساسات لامصب قدیمی‌ت نیست :دی

۴ نظر:

دیوانه در کهکشان گفت...

وای وای.وجه تسمیه پلیس +10 از این میاد که هر کی خدای نکرده کارش بخوره اونجا، در یک روز به مدت ده سال پیرش کشیده میشه! در ضمن اون حس پ.ن.2 بهترین احساس زندگی است.

ناشناس گفت...

این خوب است که یک یکشنبه ی بی حس و حال، بیایی و وبلاگ آدمهایی را بخوانی که بهترین خوانده هایت را نوشته اند. گیرم که فقط یک بار. گیرم که ندانند اصلا که یک روزی، یک جایی، آن چهار تا کلمه که از سر شفتگی طبع نوشتند، توی یک عالم دیگر، برای یک آدم دیگر، چه معناهایی داشته که نگو. گیرم که اصلا دیگر اسمشان هم دنیا نباشد.

Don Té گفت...

وای چه حالی می‌ده آدم بی‌خبر یه هو از این کامنت‌ها بگیره. حتی اگه فضول‌درد بگیره که این ناشناسه کی بود؟!

کلمنتیس گفت...

پارسال بود.وسط های تابستان.من دقیقا تو همچین وضع گهی ! بودم.نظام وظیفه،پلیس مثبت ده(همیشه میگفتم بعلاوه ده،اسم جالبیه)،وزارت علوم،سفارت،و تمام مدت دقیقا با همچین اتفاقات رنج آوری روبرو می شدم.تو(ما) آدمی که با انرژی راه میفته کاراشو انجام بده و افسر/کارمندی که تخمشم نیست که تو کارت فوریه و اتفاقا بعضی جاها احساس میکنی کرم میریزه عمدا.روزای آخر جوری شده بود که فقط داشتم تعداد روزهای مونده رو میشمردم و به تخم گرفته بودم
الان چی شد؟ الان خیلی خوبه.آرامش دارم.متوجه شدم ادارات ایتالیا هم شعبه کمی مدرن تر ایرانن.ولی آرامش دارم