۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه


يك . كاشكي موهاش ريخته بود اصن كچل كچل شده بود. كاش لااقل جلوي موها و شقيقه‌هاش اين‌قدر سفيد نشده بود. كاشكي چاق‌تر از اينا شده بود. كاش دستاش گري گرفته بودن موهاشون گله گله قد دوقّروني ريخته بودن. كاش يه مرض انگشتدستزشتكن گرفته بود. اصن كاش اين‌قدر بزرگ نشده بود. كاش همون پسربچه‌ي تخس مونده‌ بود كه كوله‌هامونو مينداختيم پشتمون و تو پياده‌روهاي شيب‌خركي سعادت‌آباد مسابقه دو مي‌ذاشتيم. كاش سيگار نمي‌كشيد.
دو. اينقدر خونسرد بودم كه نگران خودم شده ‌بودم. وقتي اومد انگار يه تيكه پيتزاي داغ تو دهنم باشه و نفهمم چطوري قورتش مي‌دم بهش سلام چطوري خوبي كردم. يه طوري كه انگار همين هفته‌ي پيش خونه‌ي خاله‌جون اينا ديده بودمش. آخه نمي‌دونم چرا واقعن حس مي‌كردم همين هفته‌ي پيش خونه‌ي خاله‌جون اينا ديدمش. اوه يه چيزيو يادم رفت اصلن! تا روش اون‌وره يه طوري كه تابلو نباشه دستشو نگاه كنم. دست چپشو. پووف. حلقه نداره. لااقل الان نداره. كفايت مي‌كنه.
چهار. آقا ما به شنبه‌ي پر از حادثه عادت داريم آقا. مي‌دونين چيه اصن؟ ما از همون وقتي كه سر كلاس مچ خودمونو گرفتيم كه داريم به جاي كاغذتون دستاتونو نگاه مي‌كنيم بعدش هم به خودمون اومديم ديديم كه دو هفته‌س 24/7 فرهاد گوش مي‌ديم يه هو خوف ورمون داشت كه اوه اوه ديدي واقعن شنبه روز بدي بود؟ البته شيش ماه يا به عبارتي بيست و چهار پنج تا تا شنبه‌ي بد طول كشيد كه ما فهميديم كه شنبه بنده خدا طوريش نبود. ما لابد بد بوديم. بعدش ديگه خوب شديم. حالا ديگه شنبه هر جوري هم كه باشه، هر چقدر هم قرمز باشه، ديگه ما رو به هم نمي‌ريزه آقا.
هشت. گفتي كه دلتنگي نكن. آخ مگه به حرف توئه؟
ده. اون شنبه‌هه، وقتي من از اون دنيا برگشتم ديدم يه موتور دم در خونه ماست. به دسته‌هاش دو تاكيسه كه توش از اين ظرف يه بار مصرفا و نون بود آويزون (حذف بود دوم به قرينه‌ي معنوي). گفتم اي بابا بازم كه پيك رستورانه تخم پستچي رو هم به سلامتي ملخ خورده (اَيي. چندش.). ولي اين‌دفعه ديگه موتوريه توزرد از آب در نيومد. اون موقع بهترين وقتي بود كه نامه‌ت مي‌تونست برسه. شنبه اونقدرا هم روز بدي نيست.
يازده. تا حالا تنگرام كردي؟ ديدي اولش گه گيجه‌ مي‌گيري كه چي به كجاست؟ ده دفعه كه بريزي به هم از اول بسازي ديگه مياد دستت. دفعه‌ي بعدي چشم بسته هم مي‌توني مربع رو تبديل كني به خفاشي مارمولكي چيزي كه داره ژانگولر مي‌زنه. حالا نقل ماست. اينقدر گند خورده توم، بعد خورده مورده‌هامو از اين‌ور اون‌ور جمع كردم كه ديگه ياد گرفتم چيم مال كجاست. بعدشم از بس چسب زدم از روز اولش هم محكمتر شده. بامزه‌س. حالا يه وقتايي هم بالاخره شت هپنز. ممكنه چسب مسب هم لازم نشه. يه دوش آب سرد و يه خاب جواب مي‌ده. خوبي؟ خوب كه هستي؟ آره خوبم. واقعنيش. من كه گفتم خوبم. كه خوب مي‌مونم.
دوازده. الان كه اينو مي‌نويسم، اين‌ور مرز هيشكي ني. انگار يه مهموني شولوغ پولوغ داشته بوده باشم، بعد همين الان آخرين نفر هم رفته باشه. مي‌شينم تكيه مي‌دم پامو دراز مي‌كنم و چشمامو مي‌بندم. اين‌ور اون‌ور رو هم نگاه نمي‌كنم كه اوه خونه چه تركيده پاشم جمع و جور كنم. آخيش سكوت. نمي خوام يكي بياد حتي يه چايي بده دستم. خودم پا مي‌شم مي‌ريزم. كسي صدامم نكنه لطفن. (هه شبيه صدام شد. صدام حسين) مي‌خوام بشينم واس خودم تازه شم تازه مث همين ترانه و فكر جنگل باشم اگه باغ من سوخته.
سيزده. وقتي تو! همين توي جوونور به من مي‌گي ترسناك، قاعدتن اونم حق داره بهم بگه خطرناك. بعد من نشستم يه كم عكسامو نگاه كردم گفتم آخي چه مهربون چه مظلوم آخه من كجام ترسناكه. بعد لبخند مليحي زدم. همين‌طوري. كلن.
چهارده. شرط مي‌بندم سر يه هفته بشم باز همون كسي كه اسكايپش اون ور تق تق مي‌كرد و يه هو حوصله‌ش سر رفت ول كرد پاشد اومد رو تخت خوابيد تخمشم نبود كه اون‌جا چه كسي داره باهاش حرف مي‌زنه يا هر چي.
شانزده. چند روزي مي‌شد كه نخورده مست بودم. جدي مي‌گما. باحال بود‌. الكل تلقيني. تضميني با تحويل در محل(معده). راستي كي ‌بود مي‌گفت به دشمنت اگه خواستي چيزي بدي بخوره ودكا و آبجو رو قاطي كن بده بهش؟ مي‌خواستم بهش بگم كه خيلي باهات مخالفم چون اولن آدم مگه مرض داره به دشمنش چيز ميز بده بخوره بعد دومندش هم ودكا و آبجو خوووبه آقا خوووب. حيف نيس تروخدا؟
نوزده. به قول شاعر"T'arrive on ne sait jamais quand ; Tu repars on ne sait jamais où" ودرواقع "Frankly, my dear, I don't give a damn"
بيست. دارم پادوچرخه مي‌زنم تو حوضچه‌ي اكنون. ريموت كنترل بالاخونه هم دستمه. يه روزاين‌ور اون‌ور رو هم نمي‌ذارم نشونم بده ها. فقط يه سكانسي اجازه هست نگاه كنم. اونم نه اون‌ طوري كه دفعه‌ي اول ديدمش. بايد بيام بالا بچسبم به سقف از بالا نگاش كنم : اتاقه، پر. پر همه‌چي. درهم و برهم. كشوي آشپزخونه و در كمد و كتاب و لباس و مبل و صندلي و كاسه بشقاب و ماتيك و كرم و دمپايي و سيب‌زميني پخته و بالش و پتو و پلوپز و انبردست. يه دختري لابه‌لاي بانداي ضبط و ميز توالت و ديگ سنگر گرفته. حالت سجده‌طوري نشسته و زززااااررررر مي‌زنه جوري كه نفسش بالا نمياد.

۱ نظر:

Don Té گفت...

دنیا دنیا دنیا
چنان نماند. دیدی؟
یادت هست؟ یادت هست بعدش چی شدی؟ ویزا رو یادته؟
شش ماه بعدش رو یادته؟
الانت رو چی؟ حواست هست؟ خوبه که اینا رو نوشتی. که یادت بیاد چطوری بودی. که چطوری باید باشی.