۱۳۸۷ مرداد ۸, سه‌شنبه

Deadlock Situation


مقدمه :

برای اولین بار دارم می بینم که درسهایی که توی دانشگاه خواندم - در این مورد خاص منظور سیستم عامل است - می توانند در زندگی روزمره هم نمود پیدا کنند . ولی این را گفته باشم که اگر امروز سر ناهار من و چهار دوست فیلسوف دیگرم بخواهیم با پنج تا چنگال اسپاگتی بخوریم*، نفری یک چنگال برمی داریم و عین آدم می خوریم و ادا و اصول هم در نمی آوریم و بیخود هم برای خودمان یا دیگران معما طرح نمی کنیم که بعد ها مایه دردسر شود .

هی با شما هستم ها آقای Dijkstra !!که عملا تنها درسی که شما درش نقش نداشتید همانا معارف اسلامی دو بود !!






* Dining Philosophers Problem

==============================================

اصل مطلب :

رئیس به منشی می گوید برای یک هفته سفر خارجی برنامه ریزی کنید.
منشی با همسر خود تماس میگیرد ومی گوید برای یک هفته باید با رئیس اداره به سفر خارجی بروم.
همسر منشی با معشوقه پنهانی خود تماس می گیرد که همسرم برای یک هفته به مسافرت می رود و ما می توانیم یک هفته را در کنار هم باشیم.
منشی با پسر بچه ای که معلم خصوصی اش بود تماس میگیرد و به او می گوید یک هفته کار دارد و نمی تواند برود .
پسر بچه با پدر بزرگ خود تماس می گیرد و می گوید معلم من برای یک هفته گرفتار است و ما می توانیم این هفته را باهم بگذرانیم.
پدر بزرگ و یا همان رئیس اول با منشی اش تماس می گیرد که این هفته را باید با نوه ام بگذرانم و ما نمی توانیم به مسافرت برویم.
منشی به همسرش زنگ می زند که برای رئیسم مشکلی پیش آمده و مسافرت لغو شد .
مرد با معشوقه خود تماس می گیرد و می گوید ما نمی توانیم این هفته با هم باشیم. برنامه مسافرت همسرم به هم خورد .
منشی با پسر بچه تماس می گیرد که این هفته مثل گذشته کلاسمان را ادامه می دهیم.
پسر با پدر بزرگش تماس می گیرد و می گوید معلمم این هفته کلاس را ادامه می دهد و ما نمی توانیم باهم باشیم .
پدربزرگ دوباره با منشی تماس می گیرد که برای سفر برنامه ریزی کنید...



هیچ نظری موجود نیست: