۱۳۸۷ خرداد ۲۰, دوشنبه

می دانم که می دانید

چهارشنبه 15/3/87 – جاده زیبا و مه آلود سرولات

به مرحمت ارتحال بنیان گذار جمهوری اسلامی و یکی دو تا اتفاق دیگر که نمی دانم کجای تاریخ بوده اند ، یک تعطیلی حسابی نصیبمان شده و علیرغم تمام تلاشهای آقایان در بند آوردن جاده ها ، به اتفاق دوستان آمده ایم شمال . از ضبط ماشین دوستمان یکی از ترانه های مورد علاقه ام پخش می شود :

می گذرد در شب آیینه رود
خفته هزارن گل در سینه رود
گلبن لبخند فردایی موج
سرزده از اشک سیمینه رود
فراز رود نغمه خوان
شکفته باغ کهکشان
می سوزد شب در این میان
رود و سرودش
اوج و فرودش
می رود تا دریای دور
باغ آیینه
دارد در سینه
می رود تا ژرفای دور

موجی در موجی می بندد
بر افسون شب می خندد
با آبی ها می پیوندد


اینجایش را بیشتر دوست دارم . احساساتی می شوم . این آهنگ مرا می برد به سالهای دور ، و دورتر از آن ، که ندیدمشان ، ولی شنیدمشان . از شما شنیدم . از دوستانتان شنیدم . از خودم می پرسم یعنی کسانی که این آهنگ را درست کرده اند ، هیچ وقت فکر می کرده اند که سی سال بعد ، دختری فایل mp3 آهنگشان را از آن سر دنیا سوغاتی بیاورد برای خودش و بعد در ماشین گوش کنند و به چیزهایی که آنها دیده اند و او ندیده فکر کند ؟
(دوستانمان این آهنگ را دوست ندارند . می گویند سی دی را عوض کنید . ترجیح می دهند دختر بندر و یالا یالا پاشو و غیره گوش کنند . )
و من همچنان به تفاوت های ما با شما فکر می کنم . ما فرزندان شما هستیم ولی خیلی با شما فرق می کنیم . ما حوصله نداریم . ما اهمیت نمی دهیم . ما ناراضی ایم . ما خسته ایم . ما فرار را بر قرار ترجیح می دهیم . ما-خیلی هامان - ترجیح می دهیم خوبی های اندک کشور لعنتی مان را نادیده بگیریم ، دلتنگی برای شما را تحمل کنیم و برویم در کشورهای دیگر زندگی کنیم . ما حزب و گروه و ایدئولوژی و اینها نداریم . ما اصلا این کاره نیستیم ! ما زندگی مان را مثل شما نمی فهمیم . مثل شما نمی بینیم . ما می دانیم این چیزی نبوده که شما برایش می جنگیدید و یک جای کار یا جاهای بیشتر کار اشتباه شده . کاری است که شده ، ولی ما نمی خواهیم درستش کنیم . ما اصلا دلمان نمی خواهد بجنگیم برای آن چیزها . ما اهمیت نمی دهیم . ما می رویم . ما چشمانمان را می بندیم و می گذریم . ما ذهنمان خیلی قاطی پاطی است . ما خودمان هم قاطی پاطی ایم . خودتان را نبینید که بهترین و نزدیک ترین دوستهایتان را از دوران دانشگاه دارید و حداقل سی سال است که با همید . دوستی های ما سست تر از این حرف هاست ، در همان دانشگاه خفه می شود و راحت هم به هم پشت پا می زنیم ، سر هیچ و پوچ . رفاقتهای نسل ما به مویی بند است . " آقا ما خودمان هم به مویی بندیم" . ما هر کدام از هم دانشگاهی هایمان که یادمان می آید یا رفته خارج یا دارد می رود یا دارد دست و پا می زند که برود . ما فرزندان شماییم . ولی مثل شما نیستیم . همانطور که شما مثل مادر و پدرهایتان نیستید .
کوههای ما لاله زار نیستند . دلهای ما بیدار نیستند . تفنگ و گندم نمی شناسیم . ما – بعضی هایمان - فقط آهنگش را گوش می دهیم ؛ و افسوس می خوریم . ما وقتی می شنویم : ایران ای سرای امید/ بر بامت سپیده دمید/بنگر کز این مه پر خون / خورشیدی خجسته رسید . . . پوزخندی می زنیم و می گوییم : دل خوش سیری چند ؟ ما دلهایمان پر خون است و می خواهیم برویم یک سپیده گلگون دیگر ، یک جای دیگر پیدا کنیم .
من از طرف بقیه فرزندان حاضر و غایب هم این پست را امضا می کنم :
سپیده ها ، شیرین ها ، سیاوش ها ، سولماز ها ، آرش ها ، خسرو ها ،لاله ها ، مریم ها، کاوه ها ، بهار ها، میلاد ها ، موژان ها ، بهنام ها ، بهزاد ها ، نیما ها ، نوشین ها ، شهرزاد ها و ... ها

پ . ن.
فردا رود افشان ابریشم در دریا می خوابد
خورشید از باغ خاور می روید بر دریا می تابد
موجی در موجی می بندد
بر افسون شب می خندد
با آبی ها می پیوندد
فردا رود طغیان شورافکن در دریا می خـوابد
خورشید از شرق سوزان می روید بر دریا می تابد
موجی در موجی می بندد
بر افسون شب می خندد
با آبی ها می پیوندد

هیچ نظری موجود نیست: